دوستی داشتم که پیاده عازم شد. مشکلات و گرمای هوا باعث شد که در این سفر از دنیا برود. مدتی از فوت او گذشت. دوستم را دیدم که در بهشتی زیبا قرار دارد. به او گفتم چه خبر؟! گفت همه چیز خوب است چون زائر بودم، اما هر روز برای ساعتی عذاب می شوم! با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت به منزل دوستم که قصاب است رفته بودم. وقتی پذیرایی می کرد یک چاقوی زیبا دیدم و آن را در جیبم گذاشتم و به خانه آوردم و در فلان قسمت خانه مخفی کردم. خواهش میکنم به خانه ما برو و در فلان قسمت چاقو را بردار و به آن قصاب برسان و از طرف من حلالیت بطلب... 📙برگرفته از کتاب تقاص، اثر جدید گروه شهید هادی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]