برشی از کتاب (138) 🔅🔅🔅 ▪ ...عدّه اي كه اوحدي كوي شهادت اند، از شهود خود و شهادت خويش فاني شدند و به بقاي مشهودٌ له، يعني خداي سبحان باقي اند، نه نامي مي طلبند و نه عنواني و نه مرقد خاص و نه مضجع مخصوص كه چنين فنا و تجريدي پايه توحيد ناب و وحدت نگري اين موحّدان ناياب است. ▪ اين عدّه از شهداي گمنام مؤمناني اند كه قلب آنان عرش الرحمان است و اشك شوقي دارند كه قلب آنها بدون آن ناآرام است و فقط به نام خدا با آن مي آرامد: (وكان عرشه علي الماء)؛[ سوره هود، آيه 7.] گفتي آن آب را كه عرش بر اوست اشك كرّوبيان همي يابم جمله خلق را در اين دريا چون نم ناودان همي يابم بر سر هر كه سر نباخت در او قهر او قهرمان همي يابم رهبر و راه و راهرو همه اوست من بدين صد بيان همي يابم[ديوان عطار.] ▪ سرّ نايابي يا كم يابي چنين شهيدان گمنام آن است كه حديث فنا صَعْب بلكه مستصعب است، چون طاغي زراندوز به استبرق غرور مي بالد و عابد زهد فروش به بوريايي متكي است كه بوي ريا از آن استشمام مي شود، دوناني كه به دو نان بسنده مي كنند و براي دستيابي به آن از هيچ هبوطي هراس ندارند، همگي يا سنگين باران وامانده اند يا سبكباران ساحل ها؛ بحري است عشق و عقل از او بر كناره‌اي كار كناره‌گي نبود جز نظاره‌اي و آنجا كه بحر عشق درآمد به جان و دل عقل است اعجمي و خِرَد شير خواره‌اي در پرده‌ي وجود زهستي عدم شوند آنها كه ره برند رد اين پرده پاره‌اي گرصد هزار سال درين ره قدم زني تا تو تويي، تو را نتوان كرد چاره‌اي در هر هزار سال به برج دلي رسد از آسمان عشق بدين سان ستاره‌اي عطّار اگر پياده شوي از دو كون تو در هر دو كون چون تو نباشد سواره‌اي[ديوان عطار.] ▪ اينان، يعني شهيدان نامور گمنام، غير از خداي بي نَديد را نديدند و درآغاز جواني دل را براي محبوب ازلي از هرچه زائل شدني بود، تطهير كردند؛ آن گاه دل را رها كرده به ديار فنا سپردند تا دلبر، همه صحنه را تصاحب كند، سپس با كيمياي غيبي فاني را باقي و فقير را غني نمايد. دلا هماي وصالي بپر چرا نپري ترا كسي نشناسد نه آدمي نه پري چه باشد آن مس مسكين چو كيميا آيد كه او فنا نشود از مسي به وصف زري كيم بگو من مسكين كه با تو من مانم فنا شوم من و صد من چو سوي من نگري[ديوان شمس تبريزي.] ▪ ادبيات عارفان اهل نظر، وقتي پخته مي شود كه چون ادبيات شاهدان اهل بصر، با ميدان مين و خمپاره مأنوس گردد، طوري كه خود را با همه شئون فراموش كند، ولي نغمه تكبير او فضاي جبهه را به «سبوحٌ قدوسٌ ربّنا وربّ الملائكة والرّوح» عطر آگين نمايد و پيام به جا مانده آن نامداران گمنام اين است: مَن فاني مطلق شدم تا ترجمانِ حقّ شدم گر مست و هشيارم زمن كس نشنود خود بيش و كم[ديوان شمس تبريزي.] ▪ در پايان بيتي از غزل امام گمنامان نامور كه درس عشق و فنا را همراه بادروس فراوان ديگر، به جهان معاصر عرضه كرد، به عنوان حسن ختام اين پيام ارائه مي شود. با هستي و هستي طلبان پشت به پشتيم با نيستي از روز ازل گام به گاميم[ديوان امام خميني(قدس‌سرّه) ، ص 167.] ▪ مجدّداً اعتلاي مقام شهدا، به ويژه گمنامان نامدارشان مسئلت مي شود و از حضور همگان تقدير و كوشش بي شائبه سپاه و بسيج مشكور و سعي بليغ مسئولان محترم، مورد قبول واقع شود! 💻برای ترویج و تبلیغ و انتشارآموزه های قرآنی خالصانه تلاش کنیم @rahighemakhtoom