م به مشهد آمدند. ما خدمتشان رسیدیم و از اوضاع پرسیدیم. حاج آقا فرمودند که برای بیعت خدمت آقا رفته بودم ولی خدا را شکر دست خالی نرفتم، چون آیت ا... بهجت یک نامه چهار صفحهای برای حضرت آقا که تازه رهبر شده بودند، نوشتند.
شروع نامه هم این بود که بنده انتصاب حضرتعالی را به سمت مقام ولایت و رهبری تبریک عرض میکنم.... بعد آقا به آیت ا... مصباح فرموده بودند که تا حالا خیلیها از مردم و مسؤولین با من بیعت کردند ولی هیچ کدام دلم را آرام نکرد که من در این جایگاه باید باشم یا نه؛ الا این نامه که خیالم را راحت کرد. چون میدانم ایشان اصلا بر مبنایی که دیگران ممکن است بنویسند و حرف بزنند، نمینویسند و صحبت نمیکنند.
*
فیلم//
سلام بر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در بیان آیت الله بهجت
*
برای مشاهده تصویر در ابعاد بزرگ آن را ذخیر نمایید
*
فیلم//
نظر امام(ره) درباره مقامات عالیه آیت الله بهجت
Video Player
00:00Use Left/Right Arrow keys to advance one second, Up/Down arrows to advance ten seconds.00:00
نظر امام(ره) درباره مقامات عالیه آیت الله بهجت.mp4 | دانلود فیلم
*
زندگینامه مختصر آیت الله العظمی محمدتقی بهجت فومنی
1- إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُمْ(1)
حدود صد سال پیش، در دوم شهریور ۱۲۹۵، خدا پسر دیگری به کربلایی محمود عنایت کرد. کربلایی محمود از آمدن فرزند چهارم خود، بسیار خوشحال بود. پیش از این هم خدا به او یک محمدتقی داده بود، ولی زود گرفت. این بار امید داشت که فرزندش بماند و مایه افتخارش شود. هنوز شانزده ماه از آن شب شیرین تابستانی نگذشته بود که رحلت مادر محمدتقی کامش را سخت تلخ کرد؛ تلخی از دست دادن همسر و غم یتیم شدن طفل نورسیده. اینگونه بود که محمدتقی ، خیلی زود یتیم شد و چیزی از مادر در خاطرش نماند. سالها بعد تعریف کرد که خواب مادر را دیده، ولی مادر چهره از او پوشانده است. پرسیدند: «آخر برای چه صورتش را پوشانده، مگر شما نامحرم بودید؟». جواب داد: «شاید نمیخواسته دوباره محبت مادر و فرزندی در دل من زنده شود».
٢- إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ(2)
هنوز هفت ساله نشده بود که کربلایی محمود او را به مکتبخانه فرستاد. استاد مکتبخانه میدید که محمدتقی خیلی خوشاستعداد است و سبکسریهای بچهگانه هم ندارد. به کربلایی محمود گفت که اجازه دهد محمدتقی درس را ادامه دهد. کربلایی محمود هم که نمیخواست آنچه را خدا به او ارزانی کرده تباه کند، فرزند دوازده سالهاش را به حوزه فومن فرستاد.
استعدادش همواره توجهها را جلب میکرد. آیتالله سعیدی وقتی آن استعداد را در او دید، به پدر گفت: «او را به عراق بفرست. بگذار آنجا درس بخواند». برای کربلایی خیلی سخت بود که دردانهاش را به فرسنگها دورتر از خانه و کاشانهاش بفرستد، ولی باز هم برای اینکه آنچه خدا به او ارزانی داشته، تباه نشود، این سختی را به جان خرید.
طلبه جوان، در نزد اساتید خوش درخشید، نبوغ او در چشم اساتید نمودار بود. تلاش او هم عجیب بود. تا آنجا که حتی در سختترین مریضیها هم حاضر به ترک کلاس درس نبود. روزی از شدت مریضی توان شرکت در کلاس نداشت، ولی با خود فکر کرد که داخل کلاس مینشینم و حرفهای استاد را در ذهن ضبط میکنم، ولی درباره آن فکر نمیکنم؛ وقتی خوب شدم، آنها را مرور میکنم و روی آن فکر میکنم.
حافظه قوی، فهم نیکو، همت و پشتکار والا و تقوای مثالزدنی دست به دست هم داد تا محمدتقی بهجت، پس از سالها بهرهمندی از عالمان بسیار بزرگی چون آیتالله نایینی، آیتالله غروی اصفهانی و آیتالله شیرازی، عالم دین شود و فقیه در علوم اهلبیت علیهمالسلام.
٣- وَ كَذَلِكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ(3)
هرچند همه آن بزرگان و اساتید اهل عمل و کرامت بودند و هر یک از استوانههای تقوا بهشمار میآمدند، ولی آقا سید محمدحسن الهی کسی را به او نشان داد که وصفشدنی نبود. شیخ محمدتقی هم که در فرصتشناسی ممتاز بود، سفت و سخت دست به دامان او شد و برای سیروسلوک و کسب معارف توحیدی، زانوی ادب و تواضع در محضر آن ولی الهی، حضرت آیتالله سید علی قاضی قدسسره زد؛ بزرگمردی که تنها اولیای الهی او را شناختند و قیمت مجالسش را امثال آیتالله بهجت دانستند. میفرمود: «یکبار درس ایشان را تقویم (قیمتگذاری) کردم که ببینم چقدر میارزد. آن موقع یک کوچه در نجف بود به نام کوچه صدتومانی. آن کوچه صد تومان پولش بود. صد تومان خیلی بود. سی کیلو برنج هشت قران بود. دیدم برای یک جلسه ایشان صد هزار تومان هم کم است!»
۴- وَسَيَأْتِي زَمَانٌ تَكُونُ بَلْدَةُ قُمَ وَأَهْلُهَا حُجَّةًعَلَى الْخَلَائِقِ وَ ذَلِكَ فِي زَمَانِ غَيْبَةِ قَائِمِنَا إِلَى ظُهُورِه(4)
سال ۱۳۲۴