📌 دو حاجت - قسمت اول
🔰 به احمد علاقهٔ بسیار داشتم؛ تسلط روحیای که او روی دوستانش داشت، باعث میشد حتی از دوست هم فراتر باشد! روزي از اين سالهای آخر، حرفی به من زد که بسيار تعجب کردم ولی چون به او باور داشتم منتظر شدم ببینم چه میشود.
🌌 من در دل خود دو حاجت داشتم که به کسی نگفته بودم. آن روز که احمد را دیدم، مخفیانه به من گفت: «محسن، تو از خدا دو حاجت خواستی؛ برای اينكه خدا حاجتت را بدهد روز عاشورا مراقبهٔ خوبی از اعمال و نفست داشته باش.»
❗️ با اينكه میدانستم احمد قدرت روحی بالایی دارد ولی در آن لحظه با تعجب به او نگاه کردم. او ادامه داد: «اگر میخواهی احتیاط کنی، يک روز قبل و يک روز بعد از عاشورا مراقب اعمالت باش و مواظب باش غفلت نکنی.» بعد از اين حرف احمد، حواسم را حسابی جمع کردم از آن به بعد اشتباهی نکنم...
🏴 محرم رسید و بخاطر حرف احمد حال خوبی داشتم. دهه اول محرم و بالاخره عاشورا و نيز بعد از آن بیشتر از قبل مراقب خود و اعمالم بودم. به ياد دارم سه روز بعد که در مسجد امینالدوله احمد را دیدم دستم را محکم فشار داد و گفت: «آفرين! وظيفهات را خوب انجام دادی. خدا یکی از آن دو حاجت را به تو میدهد.» بعد با لبخند ادامه داد: «دوست داری بگويم حاجتت چه بود؟»
◽️ من که خیلی به احمد علاقه و اعتماد داشتم، گفتم: «نه! نیازی نیست.» بعد از چند روز بالاخره حاجتم را از خدا گرفتم.
⭕️ ادامه دارد...
📚 به نقل از کتاب «عارفانه»: خاطرات شهید احمدعلی نیری
📖
#داستان_کوتاه
📎 ویژهٔ طرح
#خودسازی چهلروزهٔ
#نه_به_مرده_خواری
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c