[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 مامانی گفت:( آخه خوب جنگیده برای همین عکسش رو همه جا زده‌ان ) نفس میگیرد و آب دهانش را قورت می دهد. حالا نگاهش روی عکس بابک است که روی دیوار زده شده. لب های بابک توی قاب ،جوری نیمه باز مانده که انگار می‌خواهد.چیزی بگوید و نمی‌تواند. _شبش بابک دای اومد تو خوابم تو مزار بودیم گفت: (آراز من دیگه اینجام هر وقت دلت تنگ شد بیا پیشم), گفتم: ( بابک دای تو که مرده ای) گفت: من شهید شده‌ام نمردم که آراز!) آب دهانش را با صدا قورت می‌دهد و زل می‌زند به مادرش که شانه هایش آرام می‌لرزد. **** خیلی گریه کرد؟ وقتی اسم بابک اومد، بغض کرد؛ اما گریه نکرد! ولی الهام، دو سه بار با صدای بلند گریه کرد . خواهر و برادر صمیمی بودن.صددرصد خیلی براش سخته. فکر کن الهام نمیدونسته بارداره؛ اما بابک،هی بچه بغل به خوابش می‌اومده. . @rahrovaneshg313