🎞قصه بندگی۴۶ | قیامت یادت نره
💠مناسب:
#عموم_مخاطبان
داشتیم صحبت میکردیم که یکهو زمین لرزید 😰 و گلدون 💐 از گوشه میز افتاد. 😨 ترسیده بودم و هاج و واج به اطرافم نگاه میکردم. خیلی زود همه جا آروم شد و صدای پای 👣 خواهرم اومد، که بدو بدو از پلهها بالا میومد. در 🚪رو با سرعت باز کرد و گفت: خوبی؟ 😥 آرم، طوری که خودم هم به سختی صدای خودم رو میشنیدم، گفتم: آره. لبخندی زد و نگاه هردومون به گلدون شکسته وسط اتاق افتاد. 👀 انگار که تازه متوجه شده باشیم که چی شده، با هیجان و ترس، راجع به زمین لرزه ناگهانی، حرف زدیم. 🗣 وقتی آروم شدیم، کلی به عکس العملهای خودمون خندیدیم. 😄 من گفتم: وای تو اون لحظه، چقدر آدم شوکه میشه. خواهرم گفت: میدونی حتی برای این شرایط هم، نماز مخصوصی وجود داره؟ 😉 نماز آیات! من که تا حالا این اسم به گوشم نخورده بود، متعجب پرسیدم: نماز آیات⁉️😮
#قصه_بندگی
#نماز
🆔 کانال ره توشه
https://eitaa.com/joinchat/85983330C7210d6f841