🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🔆جواب زیبا 🌱زمانی جنید بغدادی و شبلی بیمار شدند. طبیبی نصرانی نزد شبلی آمد و گفت: «تو را چه کسالت افتاده است؟» گفت: «هیچ!» طبیب گفت: «آخر…؟» فرمود: «هیچ رنج نیست.» طبیب نزد جنید آمد و گفت: «تو را چه کسالت روی‌داده است؟» 🌱او یکی از امراض خود را گفت. طبیب معالجه کرد و برفت. شبلی جنید را گفت: «چرا همه‌ی کسالت‌های خود را به طبیب مسیحی نگفتی؟» فرمود: «از بهر آن گفتم تا بداند که چون با دوست این می‌کند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟!» جنید گفت: «شبلی! تو چرا شرح کسالت خود ندادی؟» فرمود: «من شرم داشتم با دشمن از دوست شکایت کنم.» 📚داستان عارفان، ص 61 -تذکره الاولیاء، ص 355 🔻@range_khodaa🔻