#دردو_دل_اعضا 🌸
سلام ما سه تا خواهریم و پنج تا برادر. همه برادرام کارگر روز مزد هستن و کار درست درمونی ندارن خواهر بزرگم کارمنده ولی همسرش آدم چشم تنگی هستش و همش حساب ابجیمو چک میکنه و بدون اجازه همسرش نمیتونه هیچ کاری کنه
منم شوهرم سرایداره. مشکلم ابجی وسطیه، شوهرش خیلی میزنه چون معتاد به شیشه است اونقدری زده ک مث دیوانه ها شده سرشو میگرفته میزده به دیوار.
ما پدر و مادرمون فوت شدن هیچ کسیو نداریم ک کمکمون کنه بابام هم کشاورز بوده بهمون نفری دویست متر زمین رسیده ک اونم چون زمین کشاورزیه مبلغی نداره فوقش چهار پنج میلیون بشه ابجیم خیلی اوضاش بده محتاج نون شبشه در حدی ک از نونوایی میرن نون قرض میکنن سالی یه دست لباسم براش نمیگیره شوهرشم فقط طفلی رو میزنه اونم چون دیوانه شده و اصلا چیزی نمیفهمه مجبوره تحمل کنه چون کسیو نداره. چن روزی داداشام بردنش خونه شون ولی فرار کرده بود رفته بود خونه خودش یا یه دیقه ازش غافل میشدن میرفته تو بیابون یا خیابونا.
داداشام تو روستا زندگی میکنن نمیدونم چیکار کنیم براش شورا روستای ابجیم اومده پیش داداشم ک بیاین ابجیتونو ببرین شوهرش همش میزندش امروز فرداست ک بکشتش.
من خونه ام یه شهر دیگست دورا دور در حد توانم کمکش کردم ولی حالا موندیم چیکار کنیم داداشام نمیتونن نگهش دارن، یکی شون ک شهرستانه بقیه هم زناشون مخالف ابجیم هستن و نمیزارن داداشام کمکش کنن ابجیم هم شوهرش آدم چشم چرونیه و نمیتونیم اونجام بفرستیمش از طرفی هم من تو دوتا اتاق شش و دوازده متری زندگی میکنم ولی میترسم بیارمش پیش خودم یهو بزاره بره و یه بلایی سرش بیاد اخه منم تا ساعت چهار بعدازظهر سرکارم و خونه مون کسی نیس، دختر کوچیکم هم با باباشه توروخدا یه راهی جلو پام بزارید
اینم اضافه کنم چن بار هم دامادمون و هم خانواده اش اومدن گفتن بیاین ابجیتونو ببرید ولی هیچ کدوم از داداشام اینقد غیرت به خرج نداده بره بیاره. ابجیم خیلی اوضاش بد بوده ک حتی شنیدم ک نون خشک و زباله جمع میکرده میفروخته یا حتی یه شبانه روز گم میشده یهو از تو بیابون پیداش میکردن چون حواس درست درمونی نداره یهو یادش میره کجاست و یا اینجا چیکار میکرده خواستم ببرمش دکتر ولی داداشام نیاوردنش ک ببرم دکتر منم بچه کوچیک داشتم و نتونستم بیارمش بعدم بهونه کردن ک پدر شوهرش خودش میبردش ولی من میدونم اونا نمیبرنش از طرفی هم بیمه نیست و هزینه های درمان خیلی بالاست
اینم بگم خواهرم تقریبا سی و پنج سالشه دوتا بچه داره یه دختر سوم دبستانه و پسرشم مهدکودکیه بچه هاشو مادر شوهرش نگه میدارن. راستش من همیشه بفکرش بودم ولی از دستم کاری ساخته نبود داداشام پشتمون نیستن
الان سه سال و خوردیه ک ازدواج کردم قبلا ک تو روستا بودم خیلی اوضاعشدخوب بود هرچی لازم داشت میومد خونه من چون من جدا زندگی میکردم منم درآمدی نداشتم یه مبلغ کمی از کمیته میداد و یارانه بود شاگرد یه ارایشگاه بودم ماهی صد تومن بهم میداد بیشتر برا آموزشش میرفتم و در کنارش گاهی مشتری جواب میدادم اون موقع میومد پیشم یا گاهی خودم میرفتم بهش سر میزدم چیزی لازم داشت بهش میدادم میومد پیشم به سرو وضعش میرسیدم و باز کرایه شو میدادم ک پای پیاده نره خونشون ولی کار دیگه ای از دستم برنمیومد
من با وجود اینکه مجرد بودم اون زمان داداشام یه دونه نون برام نمیگرفتن نمیاوردن حالا دیگه کمک کردن به این ابجیم بماند طفلی رو تحویل نمیگیرن خونشون راه نمیدن سال تا سال بهش سر نمیزنن
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{
@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••