🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
مامان_وای آره راس میگی
زهرا خانم_پس بهتره زودتر آماده بشید
روزا کوتاهه
برا آیسو خوب لباس بپوشونیدا هوا سرده
منم برم که شما به کاراتون برسید
مامان_پس فردا حتما میام که تمومش کنیم
هوا سرده باید جهیزیه این بنده خدارو زودتر تکمیل کنیم
_جهیزیه کی هست مامان
زهرا خانم_یه دختر خوب و نحیب که از ترس جهیزیه به خاستگاری مورد علاقش جواب رد میداد
معصوم خانم از اعضای خانومای مسجد خبردار شد به مام گفت
ما هم که تحقیق کردیم دیدیم درسته پول جمع کردیم که جهیزیه رو ما بدیم
_چه خوب خدا قبول کنه
یاد معصوم افتادم یعنی الان کجاست چیکار میکنه
زهرا خانم_خدا از شمام قبول کنه دست مامانت درد نکنه خیلی کمک کرد
مامان_پولی که واسه احسان بابات کنار گذاشته بودم دادم
_خوب کاری کردی مامان مطمعن باش بابا هم راضی
زهرا خانم_خدا رحمتش کنه کاشکی همه مثل شما بودن
اینحوری که نه کسی گرسنه میموند نه گرفتاری خسته میشد
خدا خیرتون بده
مامان _خدا تورو خیر بده زهرا خانم که باعث بانی کارای خیری
وگرنه من از کجا میدونستم
زهرا خانم_قربونت لیلا خانم جان
من برم فعلا فردا منتظرتونم
مامان_بهت میگم کی میاییم
زهرا خانم _باشه پس خبر از تو
خداحافظ فعلا
ایلای جان خداحافظ آیسوجان خداحافظ
چقد این زهرا خانم مهربونه قیافشم که نمک نمک میریزه
تپل به این خوشگلی و با نمکی ندیده بودم
بعد رفتن زهرا خانم سریع ناهارمون خوردیم و آماده شدیم فاطمه بیاد
اونم که حلال زاده سرموقع اومد مامانشم باهاشون بود
چقد مامان از دیدن مامان فاطمه خوشحال شد
فاطمه از بازوم ویشگونی گرفت و گفت
_چه خبر ورپریده خوب از موقعی که خانم مهندس شدی بی وفام شدی
چند شبه میگم یعنی من زنگ نزنم این الی بی معرفت یه زنگ به من نمیزنه
خندیدم
آی ی ی فاطمه بخدا دردم اومد
حقته حالا بعدا گیساتم به باد میدم
خندیدم فاطمه نکن تو که نمیدونی تو شرکتم اذیتم میکنن
امروز اعصابم خورد بود بخدا
_باید همرو بهم تعریف کنیا
_امشب خونه ما بمون
_خاهر من من که مثل تو مجرد نیستما
شوهردارم طلاقم میده اینقد که تنهاش میزارم
وبعد غش غش خندید و گفت
مگه اینکه خودت اجازمو بگیری
هردو خندیدیم و گفتم
_باشه بریم حالا برگشتنی میگم
مامان_نمیشه منو مریم خانم نیاییم
فاطمه_وااا خاله چرا
مامان_ما میمونیم خونه شام میپزیم شما جوونا برید کاراتون تموم شد بیایین
منو مریم خانمم کلی حرف داریم باهم
مامان فاطمه_بعله ما اینحوری راحتیم
آیسو هم بمونه هواسرده بچه سرما میخوره
فاطمه دستشو بالا برد و گفت
_پس جووونا همگی به دنبال من
آیسو جون میمونی خونه تا ما بیایبم
آیسو که همچنان داشت سعی میکرد نقاشی بکشه گفت
_باشه میمونم
بوسیدمش و گفت
_قربون دخترم بشم زود میام مامانی
آقا مهدی داشت با گوشی صخبت میکرد و همانجور با گوشی سوار شد و پشت فرمون نشست
منو فاطمه هم پشت نشستیم و فاطمه از خاطرات عروسی که رفته بودن تعریف میکرد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df