**🍃🍃🍃🍃🌸🍃
قسمت سوم
گفتم دکتر بگو من کشاورزم با این قلب مریضم و اینا دارم کار میکنم اگه امکانش هست هزینه شو یکم برام تخفیف بدین گفت مادرم اومده که بره پیش رییس بیمارستان واسه همین که تخفیف بگیره گفتم خوبه ،بعد از ظهر گفت من دارم میرم خونمون منو مرخص کردن گفتم بسلامتی مواظب خودت باش
فرداش زنگ زدم باهم یکم حرف زدیم و اینا روزش یکم با پیام حرف زدیم گفت نظرت در مورد ازدواج بهم نگفتی گفتی برو عمل کن بعدش گفتم باشه یکم بهتر بشی بعدش هنوز که چهل روز از داداشت هم نگذشته گفت راست میگی یادم نبود دیگه جواب ندادم
فرداش دوباره زنگ زدم و حرف زدیم بازم دوباره پرسید که نظرتو بگو چرا هیچی نمیگی گفتم من بخاطر اینکه تو طعم زن و زندگی و خوشبختی و بچشی باهات ازدواج میکنم گفت باشه فقط من ی چیزی میخام بهت بگم،گفتم خب بگو گفت نه از من اسرار و ازون انکار هرچیکار کردم گفت باشه بعدا گفتم همین الان بگو هرچی هست الان بگو گفت گیر نده دیگه گفتم الان هرچی هست بهم بگو
گفت راستش من ادم کشتم گفتم چی گفت من ی قتل انجام دادم چن وثت دیگه هم دادگاه دارم گفتم مشکل اعصاب داری که نتونستی خودتو کنترل کنی گفت نه گفتم پس چرا کشتیش گفت سر کار باهم بحثمون شد فحشم داد منم با بیل زدم به سرش مرد گفتم خدایا ی دفعه سردرد شدید منو گرفت بهش گفتم تو که میدونستی ادم کشتی پرونده ات معلوم نیس چرا اومدی تو زندگیم قیافت میگفت لات هستی من گفتم نه نیس گفت واقعا قیافه ام میگه گفتم اره
گفتم بهت نگفتم چیزی ازم پنهون نکن دروغ نگو دیدم خندید که شوخی کردم
حالا منم استرسم بالا رفته میگم چرا میخندی گفت شوخی کردم
گفتم هرچی هست بگو گفت نه نمیگم گفتم ببین اعصاب منو بهم نزن هرچی هست بگو گفت من بگم تو میزاری میری قول بده که نمیری بعدش هم به هیچکس نمیگی گفتم باشه قول میدم گفتم بگو گفت باشه ی وقت دیگه میگم باز اسرار کردم گفت من مجرد نیستم دنیا روسرم خراب شد گفتم یعنی چی درست توضیح بده بدونم از اول که گفتی من مجردم بچه دار نمیشم کسی بهم زن نمیده چی شد الان مجرد نیستی گفت من زن داشتم گفتم طلاق گرفته گفت نه
گفتم پس چی بیش از حد عصبی شدم گفتم مث ادم توضیح بده
گفت من زن دارم بچه هم دارم اون وقتی که گفتم داداشم مریضه دکترا جوابش کردن مرده زنم بوده که سرطان داشته و مرده
الان منم با بچه هام که بدون مادرن گفتم بچه هات !!😳😳مگه چن تا بچه داری گفت سه تا
گفتم خدایا دارم دیونه میشم این چی بود
قسم داد توروخدا نرو به هیچکس هم هیچی نگو گفتم باشه قطع کردم حالم شدید خراب شب هم مهمونی دعوت بودم اصلا فکرم بد جور درگیر بود که چیکار کنم خدایا خودت راه درست و نشونم بده ،اس میداد تا فرداش حالمو میپرسید و این چیزا منم کلت تمرکز رو هیچ کارم نداشتم مث مرده ها شده بودم میرفتم خونه زود میگرفتم میخوابیدم خواب که نه خودمو میزدم به خواب که مامانم متوجه نشه،شبش باهم حرف میزدیم گفتم به همکارم که یکی از اشناهای نزدیک و قابل اعتمادمه بگو که چیکار کردی گقت من روم نمیشه خجالت میکشم گفتم بگو که زن داشتی و اینا از من اسرار و بازم ازون انکار گفتم اگه واقعا منو دوست داری بگو حداقل بدونه منم یکم سبک بشم گفت باشه میگم ولی دیگه نمیمونم گفتم بگو تو جایی نمیری وابسته شده بودم بهش
گفت میرم وقتی عکس فرستاد که اس داده اون خونده اسرار مردم بمون کم کم یرو حالم بهتر بشه گفت نه میرم منم اون اس داد دیگه جواب ندادم حالم بد شده بود ی روز تلگرام نرفتم هی زنگ میزد هی اس میداد من جواب نمیدادم وقتی شب اسرار میکردم بمونه و میگفت برم ی دفعه به خودم اومدم و تموم هرچی تو این چهل پنجاه روز که باهم حرف میزدیم و بهم گفته بوپ یادم اومد فهمیدم
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c