[•
#قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پانزدهم
⚡️| بیماری ناتوانی جنسی. از پیش کشیدن این عذر چارهای نداشتم، زیرا شیخ مرتبا اصرار مےکرد، و نزدیک بود علافهارتباط ما قطع شود. شیخ احمد زناشوئی را سنت پیامبر میدانست، و به این حدیث استناد میجست: " هرکس از سنت من رویگرداند، از پیروان من نیست" .۱
⚡️| بنابراین چارهای نداشتم که ناتوانیجنسے را بهانه قرار دهم. دروغ مصلحت آمیزم شیه را قانع کرد، و دیگر از ازدواج سخنے نگفت، و دوستی و صمیمیت ما به حال اول بازگشت.
⚡️| پس از دوسال اقامت در استانبول و پیشرفت در آموزش قرآن و زبانهای ترکے و عربے، از یخ اجازه گرفتم که به شهر خود مراجعت کنم.
اما شیخ اجازه نمیداد، و میگفت چرامیخواهی به این زودی بروی؟ این شهر بزرگیاست، و آنچـہ میخواهی در اینجا موجود است.
⚡️| بنابر مشیت الهے استانبول، دین و دنیا را با هم دارد، شیخ در ادامـہ سخنان خود گفت : " حال کـہ پدرت و مادرت درگذشتهاند، و برادر و خواهری نداری، پس استانبول را برای اقامت همیشگی اختیار کن.
⚡️| به هرحال، شیخ به ماندنم در آنشهر اصرار میورزید و انس و علاقه ای زاید الوصف به من یافته بود، من هم به او دلبسته بودم، ولی وظیفه اینسبت بوطن خود انگلستان داشتم، برتر از هرچیز دیگر بود و مرا به بازگشت به لندن جبور میکرد.
⚡️|زیرا ناگزیر بودم گزارش دوساله ماموریت خود را به تفصیل، به وزارت مستعمرات بدهم دستورات جدیدی دریافت کنم .عادت بر این جاری بود که در مدت دوسال اقامتم در استانبول، هرماه گزارشی از حال و تحولات پایتخت عثمانیها به لندن بفرستم. دریکی از این گزارشها، موضوع پیشنهاد لواطی را که از سوی کارفرمایم شده بود گزارش دادم…
۱:
#منرغبعنسنـتـےفلیسمنے
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •°
@Rasad_Nama