یه‌روز‌آقاآرمان‌بهمون‌گفت: بچه‌هاهمه‌تون‌فرداروزه‌بگیرید‌بیایدحوزه، قراره‌افطاری‌بدیم.‌ فرداش‌همه‌موقع‌اذان‌مغرب‌سرسفره نشسته‌بودیم‌که‌آقاآرمان‌روکردبه‌بچه‌هاگفت: خب‌ان‌شاءالله‌که‌ نمازوروزه‌هاتون‌قبول‌باشه؛ شمادل‌هاتون‌پاکه‌وچیزی‌به‌افطارنمونده، ازتون‌می‌خوام‌برام‌یه‌دعاکنید. همه‌گفتیم:آقاچه‌دعایی‌کنیم؟ آقاآرمان‌گفت:دعاکنیدشهیدبشم... همه‌مون‌دستامون‌رو‌گرفتیم‌بالادعاکردیم؛ اصلاانگارنمی‌دونستیم‌داریم‌چه‌دعایی می‌کنیم... شایدبعضی‌‌ازبچه‌هاهم‌روهم‌نمی‌دونستند... ➟@Rasam_Yar رَسـام‌یاٰر