والدین بخوانند 🔸یکی از بستگان نزدیک ما دو دختر داشت یکی باهوش و دیگری کم هوش. هر دو به دبستان رفتند. دختر بزرگ تر که کم هوش بود، غالباً نمره های بدی می آورد و دختر کوچک تر نمره های خوب. مادر آن ها پیش هرکس می نشست، از دختر کوچک تعریف می کرد و از دختر بزرگ بدگویی. دختر کوچک را نوازش می کرد و آفرین می گفت و به دختر بزرگ می گفت: خاک بر سرت، دختر گنده بی عرضه! پول ها را حرام می کنی و چیزی یاد نمی گیری. حیف از این غذاها که می خوری و لباس ها که می پوشی. بدبخت تنبل! آخر چه خواهی شد. 🔹دختر بزرگ اکنون شوهر کرده و مادر چند فرزند شده است، اما یک زن طبیعی و سالم نیست و احساس حقارت می کند. ساکت و منزوی است. در مهمانی ها گوشه ای می نشیند و حرف نمی زند. وقتی به او می گوییم: تو هم چیزی بگو. آهی می کشد و می گوید: چه بگوییم؟ 🔸قبلاً چندین مرتبه او را نزد دکتر اعصاب بردند. دکتر بعد از معاینه و گفت و گو به آن ها گفت: این دختر خانم مریض نیست، بلکه پدر و مادرش مریض هستند که این دختر بی گناه را به چنین روزی انداخته اند. یک روز دکتر از او پرسید: می توانی غذا درست کنی؟ دختر گریه کرد و گفت: می توانم، اما هر وقت غذایی درست می کنم، پدر و مادرم به آن اعتنا نمی کنند و می گویند: ما شاءالله به خواهرت... او خوب می تواند غذا درست کند. 📜منبع: کتاب تربیت؛ آیت الله ابراهیم امینی http://eitaa.com/joinchat/2011496448C2b00395a53