وقتایی که از حرف لبریزم و هرچی میگردم کسی رو پیدا نمیکنم که محرم باشه برای شنیدن، پشت میز میشینم، لپتاپ رو روشن میکنم، درایو رو باز میکنم و شروع میکنم به نوشتن..
آزادانه مینویسم. از موضوعاتی که ذهنم رو درگیر کرده. از ایدههام. از انتقاداتم، از احوالاتم، از احساساتم، از هرچیزی که خوشم اومده، از هرچیزی که نفرت دارم، از تحلیلهام، از آخرین کتابی که خوندم، از آخرین شیفتی که گذروندم، از روابطم، از مسائل ذهنم، از راهکارهام، از خطاها و گناهانی که مرتکب میشم، از کارای خوبی که انجام میدم، یه جاهایی کلمات زشتی مینویسم، یه جاهایی زیباترین کلمات رو میارم و ...
و موقع نوشتن فکر نمیکنم و هرچیزی که در همون لحظه توی ذهنم میگذره رو با انگشتانم تایپ میکنم.
شاید یجور اتصال مستقیم مغز به دست باشه.
نکتهش اینه که سعی میکنم بدون هیچ توقفی انگشتامو روی کیبورد تکون بدم و بنویسم...
نتیجه؟
نتیجه بسیار لذت بخشه.
همونقدر که مغز خالی میشه و آروم،
کاغذ پر میشه از ایدههای ناب برای
خوندن، یادگرفتن، فکر کردن یا نوشتن ..
و؟
هرچی بیشتر میگذره
خودمو بهتر و جزئیتر میشناسم ..
#از_نوشتن