شقشقه‌ی نصفه‌شب‌نوشت «فکر» است دیگر گاهی وقت آن قدر با «خواب» در می‌افتد که آن مرغ بیچاره را از بام «آرامش» می‌پراند... وقت خواب که می شود، مثل یک جنازه‌ی چند روز مانده، سقوط می کنم روی تخت و منتظرم تا چند ثانیه دیگر همین مختصر رمق نیز تمام شود و روح پرواز در آید و برود پی شب گردی! ولی تا سر به متکا می گذارم، فکرهای پخته و سوخته و کال و نارس و گندیده است که به خواب بیچاره حمله ور می شوند... به راه رفته ام و راه های مانده ام فکر می کنم فکرهایی سخت ، کُند ، فرسایشی ، تلخ و گَس در این مدت اخیر در چندین و چند جبهه در حال جنگ بودم ۱. جبهه اول ، از انجا که قرار است کتابهای قران آموزش و پرورش از سالهای بعد، به سبک و سیاق کتاب «آیات من» مدرسه آیات نوشته شوند دفتر تالیف دعوت کردند که در کارگروه قران حاضر باشم. با وجود علاقه و انگیزه زیاد، فشار کارهایم آن قدر زیاد است که چند بار با خودم گفته ام که... اما دوباره به خودم می گویم اگر بتوانم برای چند میلیون نفر کاری کنم، و نکنم، فردا روز می توانم جواب دهم؟! ۲. جبهه دوم ، جنگ هر روزه من با سیستم اداری آموزش و پرورش در دو ماه اخیر است. تقریباً این مدت، هر روز بخاطر دیر رسیدن مجوز مدارس مان، در وزارتخانه و اداره کل شهر تهران بودم. ۳. جبهه سوم ، مشکل مهمی در ثبت دانش‌آموزان و اخذ کتاب درسی داشتم که آن هم نهایتاً مرا مجبور به خرید آزاد چند صد کتاب درسی برای بچه‌ها کرد. بودجه ای که هیچ کجا ندیده بودم. ۴. جبهه چهارم، به دلیل تعلل والدین کلاس اولی پارسال، چند تا از بچه های مشکل مهمی در پایه دوم شون ایجاد شده بود که اون هم مزید بر دلایل رفت و آمدم به اداره ها شد. ۵. در اجاره مدرسه هایمان، هم داستانهای جالبی داریم _ یکی از آنها وسط کار مبلغ را خلاف قرارداد بالا برد، _ دیگری ما را مجبور کرد که مالیات اجاره شان را هم ما بدهیم _ و سومی هم که چند شریک بودند، با بعضی‌هایشان بعد از ۵ ماه درگیری و جلسه و گفتگو و... هنوز موفق به نوشتن قرار داد نشدیم 🤯 به هر حال مالک هم، اجاره اش را می خواهد و می داند که ما بار شیشه داریم و ملک مدرسه ای هم بسیار محدود است و در حدود میلیارد هم هزینه بازسازی کرده‌ایم و در یک کلام مجبور به تمدید هستیم! ۶. و بالاخره غول بزرگ تاسیس متوسطه پسرانه بود که امسال به جمع غول‌چه های قبلی پیوست. تا الان صد ها ساعت وقت و درگیری برایم داشت و البته مختصری هم ضرر اقتصادی! (بله! واقعاً از زندگی شخصیم زدم) اما راه رفتنی را باید رفت! این بچه ها حیف بودند. خیلی تمییز و قوی بار اومده بودند. ظلم بود اگر بتوانم کاری کنم و نکنم. ولی تقریباً پیر شدم! هنوز هم معتقدم آیات، متوسطه لازم داشت. هر چند شب‌ها قبل از خواب، که همه جا ساکت است، صدای خرد شدن استخوانهایم را بهتر می‌شنوم. تقریبا بهترین معلمها و کادری که می خواستم، را جمع کرده ام، حال بچه ها عالی، تا ساعت حدود ۶ هم مدرسه اند برای ورزش شان یک باشگاه بسیار عالی، با یک مربی حرفه ای و فوق العاده با سرویس ایاب و ذهاب برای سالن و... و البته با مزه ترین بخش ماجرا این است که بعضی از والدین، دیروز به طعنه می گفتند اگر پول توپ بسکتبال ندارید، ما بخریم 😰 گاهی وقت ها چاه هم جواب نمی دهد، آدم دلش می خواهد برود زیر قنات و آن قدر فریاد بزند که تارهای صوت‌اش تمام شوند 😶 ۷. صحنه هفتم طلبکاران زیادی که گاهی حیا می‌کنند، گاهی مثل امشب تماس می‌گیرند که ۱۲۰ میلیون پول چاپ کتابهای کمک درسی را تسویه کنیم ۸. و البته حدود ۲۰ ساعت کلاس در هفته،با همه دانش آموزان پسر (اقلا دو جلسه در هفته کلاس دارم) ۹. و البته هفته ای حدوداً ۲۰ ساعت جلسه ۱۰. و البته حدود ۱۰_۱۵ ساعت شبها تولید محتوا ۱۱. و رتق و فتق مسائل همکاران و مدارس و مسائل جاری اونها، از مسائل شخصی و خانوادگی بعضیهاشون بگیرید، تا رفع اختلاف نظر دو همکار، تا از دل درآوردن بعضی دلخوری ها، تا کم کاری ها، تعلل ها، کم صداقتی ها، پنهان کاری ها، ندانم کاری ها، کم تعهدی ها، قدیمی فکر کردن ها، در خطمدرسه نبودن ها، و حتی تا درد دل همکاری که چند ساله از مدرسه رفته و... ۱۲. خانواده بیچاره ای که گرفتار چون منی شده بگذریم بقول امیرالمومنین شقشقه ای بود پرید ولی با همه این احوال ما اعتقاد داریم که باید این کارها را انجام دهیم وزارت‌خونه این رو نمی‌فهمه اداره کل همین طور منطقه ایضاً چیزهایی از کارمندای اداره ها شنیدم تو این مدت که سنگ را خرد میکرد یکی شون گفت اگه سود نداشت، جمع کن برو! یکی دیگه گفت کارشو ما بکنیم پولشو شما در بیارید؟ اوناییشونم که یه خورده منصف بودند، می گفتند سیستم همینه دیگه. یا باید بسازی و کار کنی و دق کنی، یا بری پی زندگیت دنیا واقعا جای ناراحتی است خدا را شکر که کوتاه و کم و کوچک است و خدا را شکر «خدا» هست! 😞 و ما هم با او خواهیم بود @rasooll_ir