🌱پسرم را در روستا به دنیا آوردم. خیلی هم با سختی بزرگش کردم. برای سه پسر دیگرم به اندازه احمد سختی نکشیدم. در خانه خیلی به من کمک می‌کرد و کارها را انجام می‌داد🌸. هیچ وقت نمی‌گذاشت رخت خوابش را پهن یا جمع کنم یا برایش چای بیاورم. نوجوانی‌اش خیلی سر به زیر بود و در جوانی سر به زیر بود. جثه‌اش خیلی ضعیف بود، اما اندازه دو نفر کار می‌کرد👌 ✨از اولین اعزامش به سوریه بی‌خبر بودم. آن روز شهرستان بودم که زنگ زد و گفت: «مامان به خاله بگو با حضرت زینب (س) کاری ندارد؟!» بار اول که رفت، دو ماه آنجا بود. سری دوم هم گفت که یک هفته برای ماموریت به شهرستان می رود. روزی برای مراسمی به سپاه رفته بودم و آنجا شنیدم که احمد دوباره به سوریه رفته. کمی ناراحت شدم، اما با خودم گفتم اگر جلوی فرزندم را بگیرم و نگذارم که برود، پس چطوری مسلمانی‌ام را ثابت کنم⁉️ روزهایی هست که دلتنگ فرزندم می‌شوم. ناچار در خلوت خودم گریه می‌کنم💔. احمد سفارش کرده به مادرم بگویید اگر من شهید شدم جلوی جمع گریه نکند. اجازه ندهید که بگویند احمد مرده. من زنده‌ام! 🌸همیشه حس می‌کنم در خانه هست و راه می رود. با من حرف می زند. اما خب، برای مادر خیلی سخت است که بچه اش را با سختی بزرگ کند و بعد دل‌تنگش نشود. 🌹به نقل از مادر شهید مدافع حرم احمد گودرزی 📚بریده‌ای از کتاب «اصحاب آخرالزمانی»؛ خاطراتی از زندگی چهارده شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) (صفحۀ 174) ✍نویسنده: احمد یابری‌محمد 👈انتشارات: سوره مهر ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄