🌹🍃نوع لباسی که می پوشید برایش مهم بود از همان دوران نوجوانی به رنگ لباس حساس بود. سوم راهنمایی بود که برای خرید عید یک پیراهن چهارخانه که رنگ زرشکی هم در آن بود، برایش خریدم ولی از پوشیدن آن امتناع کرد. به همراه هم به مغازه رفتیم و فروشنده هر لباسی آورد قبول نکرد، در آخر یک پیراهن طوسی رنگ انتخاب کرد. برای اینکه از خانه بیرون رود مقید بود مرتب و تمیز باشد به کلاس زبان نمیروم اغلب لباس مشکی می پوشید و می گفت تا قیام قیامت، عزادار زهرا و فرزندانش هستیم.
🌀 تابستان یکی از سال های کودکی اش بود که تصمیم گرفتم برای گذراندن ایام فراغت، او را در کلاس زبان و شنا ثبت نام کنم، اما گفت به کلاس زبان نمی روم و به کلاس قرآن و شنا رفت. همیشه در شنا و قرآن، اول بود و تقدیرنامه می گرفت
🌸🍃هر چه داریم از بسیج است کلاس پنجم ابتدایی بود که وارد بسیج محله اتابک، شد. با این که ما در خانه سازمانی شهرک توحید زندگی می کردیم، به محض این که پنج شنبه، جمعه یا تابستان فرا می رسید، پیش مادربزرگش در محله اتابک می آمد و از همان زمان دوستان بسیار خوبی پیدا کرد. می گفت ما هر چه داریم از بسیج است. زمانی که دبیرستان بود و می خواست انتخاب رشته کند، از او خواستم به خاطر نمرات بالایی که دارد، رشته تجربی را انتخاب کند. مهدی گفت به این رشته علاقه ندارم، ولی چون شما دوست داری قبول می کنم.
🌀بعد از گرفتن دیپلم، برای ورود به دانشگاه افسری، امتحان داد و تا زمانی که جواب آن بیاید به سربازی رفت. دو ماه نگشته بود که جواب آن آمد و در دانشگاه افسری امام علی (ع) پذیرفته شد.چند سال بعد از اتمام دوره کارشناسی، دوباره تصمیم گرفت کنکور دهد که در رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد گرمسار قبول شد و سال دوم بود که به شهادت رسید