(ع) سر اذان ظهرِ یک پنجشنبه دی ماه در همدان، پسری با جثه ی کوچک و چشمان نافذ از آسمان ها آمد درست کنارِ ما زمینی ها، همان پسری را می‌گویم که در بیمارستان اسمش را گذاشتند پسرِ کاکل به سر!، درست بیستم صفر بود روز اربعین مولا که آقا مصطفایِ قصّه ی ما چشمانش را به این دنیا گشود... روزی که سال ها بعد وقتی خود مصطفی انتظار آمدنش را می‌کشید، با پیراهنِ مشکیِ عزای اباعبدالله پرواز کرد... اما پدرش، حاج آقا رحیم را می‌گویم، چهار ماه شناسنامه اش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد و یک سال زودتر برود مدرسه. آقا مصطفی شد متولد هفده شهریور پنجاه و هشت! آن وقت ها برای شناسنامه سخت نمی گرفتند. ‌‌ وقتی بچه را در بیمارستان به آقا رحیم نشان دادند، هم وزنش خرما یا شکلات خرید، تقسیم کرد. گفت: «مولودی که روز پنج شنبه به دنیا بیاد، مولود خیلی مبارکیه، هم وزنش باید شیرینی تقسیم کرد.» و راست می‌گفت... عجب مولود مبارکی بود! در میان آن دو دی با فاصله سی و دوسال که برای خود کتاب ها و روایاتی دارد، اما بعد سال ها که از آن صبحِ ماه صفر دوم، بیست و یکم دی ماه، می‌گذرد و مصطفی را دیگر در عالم ماده نمی‌بینیم، در مکتب خود چه شاگردانی تربیت کرده! عجب گره هایی از کار مردم می‌گشاید! و ما تمامِ وجود شاکرِ نعمت مصطفاییم، شاکرِ نعمت برگزیده خدا در زندگیمان... برخی قسمت های متن با توجه به کتاب "من مادر مصطفی" و برخی قسمت ها از روی آن نوشته شده است. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄