ویژه میثم با خانواده‌اش از بصره به کوفه مهاجرت کردند. اما در میان راه، راهزنان به کاروان آن‌ها حمله کردند؛ میثم ترسید و پنهان شد. بعد از پایان درگیری، میثم با خودش فکر کرد که چقدر ترسو است که به پدرش کمک نکرد و حالا پدر سخت زخمی شده. او با این وضعیت می‌خواهد از امانتی‌های عمو یونس شهیدش مراقبت کند؟! سوادی ندارد که از رقعه‌ها و قلم‌ها استفاده کند و توانی ندارد که شمشیر یادگاری را حتی بلند کند... او چقدر ضعیف است! حال هم که دارند به کوفه می‌روند. شهری که جایی برای ترسیدن در آن وجود ندارد. پس باید عباس بن علی(ع) را الگوی خود قرار دهد. او باید قوی بشود. باید قهرمانی بشود تا از سرزنش اطرافیانش راحت شود و بتواند به قولی که به عمو یونس داده است، عمل کند. 🟢 عنوان کتاب: میثم و شهر ترس‌های ممنوعه‌ 🟠 نویسنده: احمد‌رضا امیری سامانی 🟡 انتشارات مهرستان رسول زارع 👇 📌https://eitaa.com/joinchat/2661613756Ce607fcad7a