🌿 🍁یک شب در منطقه دیدم ابوالفضل ناراحته و انگار از بیماری رنج می بره و معلوم بود کمر درد داره . بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده . گفت: چیز خاصی نیست انشاءالله خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمانم امیدوارم سریعتر خوب بشم.😞 🍁خلاصه شروع کردم به ماساژ کمرش و می دانستم این کمردرد همینطوری نیست ۲_۳ ساعت قبل خوب خوب بود . خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده. 🍂بالاخره قفل زبانش شکسته شد و گفت: یک مکان از خط احتیاج مبرمی به مهمات داشت که به علت خطر زیاد کسی حاضر نشد مهمات به جلو ببره که باعث شد خودم به تنهایی چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر و ترکش به سختی ببرم همین امر، باعث کمر دردم شده. 🥀با خودم گفتم هنوزم پیدا میشه. خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات می بره.😇☝️ 🕊🌷 🆔 @Rasoulkhalili