🎙️هادی بصیر : حاجی (حسین بصیر)داشت چیزی رو پتو پیچ می کرد تا مرا ديد لبخند مليحی زد و گفت: ميدونی اين چيه؟ من كه فهميده بودم ,گفتم:علی اصغر (بصیر) نيست ؟ حاجي گفت :آره ! درست فهميدی , داداش اصغرته !! من كه تمام وجودم را غم گرفته بود بغض راه نفسم را تنگ كرد. ولي نمی توانستم گريه كنم ,چرا كه وقتی حاجی را مي ديدم , با آن روحيه قوی خجالت می كشيدم گريه كنم ... آن لحظه كه حاجی اين حرف را به من زد،سوختم و از اين عظمت , هيبت , صبر و استقامت زبانم از حرف زدن , باز ماند... 🌺حاجي خواست جنازه علی اصغر را داخل آمبولانس بگذاردكه يكی از فرماندهان از راه رسيد و از حاجی سوال كرد:حاجی ! اين چيه داخل آمبولانس گذاشتی؟ حاجی هم با روحيه ای بسيار قوی و با طمانينه گفت :چيزی نيست , جنازه علی اصغر او كه هاج و واج مانده بود،هيچ نگفت و محو صورت حاجی شد. حاجی وقتی جنازه متلاشی و سياه شده علی اصغر را ديد , دست به سوی آسمان دراز كرد و خدا را شكر نمود و گفت : خدايا! شكر كه ما را لايق دانستی و از خانواده ما كسی به شهادت رسيد. از چپ،شهید علی اصغر، شهید حاج حسین و آقای هادی بصیر 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313