?
#بـرگـےازخـاطـرات_افـلاڪیـان
#مادر من يك كلاس هم سواد ندارد. در عالم خواب برادر شهيدم،
#شهيدكاظم_رستگار را ميبيند كه به مادر ميگويد:
مادر جان! من الان در
#بهشتم چه چيزي ميخواهي كه براي تو از آنجا بياورم؟ مادر به شهيد ميگويد:
الان كه در بهشت هستي ميتواني از خدا بخواهي كه من بتوانم
#قرآن بخوانم.
اين خواهران بسيج و خانمهاي جلسهاي ميآيند و من را به جلسه قرآن ميبرند.
همه كه
#قرآن ميخوانند وقتي نوبت به من ميرسد ميگويم كه من
#سواد ندارم و آنها ميگويند كه اشكال ندارد،?
خب سوره
#حمد يا
#قل_هوالله را بخوان. من ديگر خسته شدم و خجالت ميكشم.
تا آنجا كه بعضا به اين مجالس به بهانه اينكه حالم مساعد نيست، نميروم.?
الان كه
#بهشت هستي مي توني از خدا بخواهي كه من
#قرآن را ياد بگيرم.
#شهيدرستگار به مادر ميگويد: بعد از
#نمازصبح بلند شو قرآن را باز كن ان شاالله ميتواني بخواني.”
مادر من بعد از نماز صبح بلند ميشود و هرجاي
#قرآن را كه باز ميكند، ميخواند.
https:///