🕊 🌷 ‏ساعت ۹ شب بود که علی آقا زنگ زد خونه گفت هرچی برای شام درست کردی به اندازه چهار نفر بیشترش کن... هنوز یک ساعت نشده بود که همراه یک زن و شوهر بلوچ با بچه شون آمد خونه به یک بهونه ای کشیدمش توی آشپزخونه و پرسیدم اینا دیگه کی ان؟! لبخند زد گفت از اهل سنت هستن ... ‏با بچه مریض جلوی بیمارستان چادر زده بودن، گفتم تو این سرما بیرون نمونن بهم گفت صبح برا دختر مریضشون شیر برنج درست کنم و خودشم هم افتاد دنبال کارهاشون که سلامت برگردن شهرشون... 🎤راوی: همسر شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات