درون باغ، پر از مرغ آسمانی شد
و فصل رویش گلهای ارغوانی شد
میان همهمه های چکاوکان غریب
هوای نغمه سرایی و باغبانی شد
هنوز باز نبودند لاله ها در باغ
که تیر آمد و دوران جانفشانی شد
چقدر بال پرستو شکست در طوفان
چقدر غنچه ی نشکفته بی نشانی شد
چقدر بال شقایق کنار معبر خون
نشست برسرِمین،غرق روضه خوانی شد
از آن به بعد دگر روضه ی علی اکبر
میان حنجره ی باغ، جاودانی شد
و مادری که همه عمر چشم بر در بود
که مو سفید شد و قامتش کمانی شد
هنوز آیه " امن یُجیب" می خواند
و رفت نوبر این باغ و طی جوانی شد
از آن ستبر جوانش ، نصیب این مادر
فقط شکسته پلاکی و استخوانی شد
✅برگرفته از کتاب خورشید ھور