‌ 🔸یه یهودی راه پیامبر رو بست و از ایشون چند دینار درخواست کرد. پیامبر فرمودن: الان چیزی ندارم که بهت بدم یهودی گفت: تا خواسته‌ام رو بهم ندی از کنارت جُم نمی‌خورم! پیامبر فرمودن: _ باشه پس من همین‌جا کنارت می‌نشینم. 🔹پیامبر همون طور کنار مرد یهودی نشستن و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح رو همون جا خوندن! اصحاب پیامبر، صداشون در اومد و خواستن با اون یهودی درگیر بشن که پیامبر جلوشون رو گرفتن! 🔸پرسیدند: چیکارش دارید؟ عرض کردن: آخه این شما رو حبس کرده! رسول الله فرمودن: من پیامبر نشدم که بخوام با بد رفتاری، به غیر مسلمون‌ها ظلم کنم! 🔹مرد یهودی، وقتی حرف‌های پیامبر رو شنید، وقتی صبر و اخلاق و ادب ایشون رو دید، گفت: _ به خدا اگه باهات این‌طور رفتار کردم، به خاطر این بود که می‌خواستم ببینم تو همون پیامبری هستی که تورات به ما وعده داده یا نه؟ 🔸«مردی به نام محمد، فرزند عبدالله، که در مکه متولد خواهد شد، و به مدینه هجرت خواهد کرد؛ او نه خشن و تندخو است، نه داد و بیداد می‌کند، و نه حرف زشتی به زبان می‌آورد!» و حالا شهادت میدم که خدایی جز الله نیست، و تو محمد فرستاده خدایی!... | بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۱۶ ♨️ به روایتِ راویدین | تشریف بیارید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185