از رزمندگان و فرماندهان بانام و قديم شهر مقدس شيراز است ، از شهداي دوست داشتني...
امشب را مهمان اين عزيز باشيم، باشد كه
شفيعمان باشد...
✔️ شفا از امام رضا(ع)
كودك بود كه حصبه گرفت. برديمش مشهد. نرسيده به حرم نفسش رفت و بدنش كبود شد. رو به حرم گرفتمش, گفتم يا امام رضا(ع) بچهام را از شما ميخوام...
رفتيم دكتر..
گفت: بيماري به قلبش رسيده بايد به تهران ببريدش!
اما دعايم كار خودش را كرده بود. نرسيده به مسافر خانه براي هميشه آن بيماري از تنش رفت...
حالش روز به روز بهتر شد...
✔️ به آسمان پر كشيدم
عمليات خيبر تركشي به دستش نشست و تا مرز شهادت رفت.
ميگفت: وقتي زخمي شدم چيزي نفهميدم. احساس سبكي داشتم, مثل پر از آسمان بالا رفتم.
همه دوستان شهيدم و فرشتگان احاطهام كرده بودند ، اما شاديم دوام نداشت. ناگهان سقوط كردم و خودم را روي تخت بيمارستان ديدم...
✔️ هديه ازدواجش را بخشيد
عروسي بود. ديدم درب يكي از اتاقها بسته است. در را باز كردم ديدم مجتبي بچههاي كوچك را دور خود جمع كرده و به آنها احكام درس ميدهد.
گفت : بابا بريم فرش هديه ازدواجم را بياريم. فرش را آورديم. گفتم مباركت باشه!
خنديد و گفت مبارك صاحبش باشه.
زنگ زد يكي از بچه بسيجيهاي گردانش ، گفت : فرشت را گرفتهام بيا ببر!
بسيجي كه فرش را برد با لبخند روي فرش كهنه اتاقش نشست.
✔️ قرض براي ازدواج
گردان حضرت فاطمه(س) براي شركت در عملياتي در غرب مامور شده بود. بنا به دلايلي گردان را برگرداندم. همه گردان ، جز فرمانده آن كه مجتبي بود.
رفته بود براي شناسايي محل عمل گردان كه شهيد شد...
بسيجي ، كنار تربت پاک مجتبي نشسته و به شدت اشك ميريخت...
گفتم: چيزي شده؟؟
گفت: شما...
گفتم :پدر مجتبي...
گفت : من از بچههاي گردانش بودم كه مجروح شدم. تا وقتي بستري بودم هميشه با گل به ملاقاتم ميامد.
بعد از بهبودي ، پنج هزارتومان به من قرض داد تا ازدواج كنم...
بعد از آن هر وقت من را ميديد راهش را كج ميكرد تا مبادا به خاطر پول خجالت بكشم.
حالا نميدانم پول ايشان را بايد به چه كسي پس بدهم؟؟
گفتم : ما نميخواهيم...
خود آقامجتبي وصيت كرده اگر شما آمديد پولي از شما نگيريم...
روحت شاد
حاج مجتبی❤️🤲
راوی: پدرشهید
کانال
#انجمن_راویان_فجر_فارس 👇
@raviyanfarss