🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۵٩
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
مکاشفه
راوی : معصومه سبک خیز
بنام خدا
یک بار خاطره ای از جبهه برایم تعریف کرد. او گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم؛ در داخل جعبه های مخصوص، مهمات میگذاشتیم و در شان را می بستیم. گرم کار بودیم که یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. او داشت پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم حتما از این خانم هایی است که به جبهه میآیند. اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را اجازه نمی دهند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم، همه مشغول کارشان بودند و بی تفاوت رفت و آمد می کردند، انگار که آن خانم را نمی دیدند!. موضوع برایم عجیب و سوال بود و جریان را عادی نمیدیدم. کنجکاو شدم بفهمم جریان چی است. رفتم نزدیکتر بنحویکه رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و با احتیاط گفتم: خانم جایی که مردها هستند شما نباید زحمت بکشید.
روی ایشان بطرف من نبود. به تمام قطع ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟.
یک آن من یاد امام حسین سلام الله علیها افتادم و اشک توی چشم هایم حلقه زد. خدا به من لطف کرد که فورا متوجه موضوع شدم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم. خانم همانطور که رویشان آن طرف بود فرمودند: هر کس که یاور ما باشد، البته ما هم او را یاری
می کنیم.
ادامه دارد...
صلوات