انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ٧۶ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف تک
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ٧٧ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف کفن من راوی : حجت الاسلام محمدرضا رضایی بنام خدا من از قم به حج مشرف شدم، آقای برونسی هم از مشهد. من از مکه آمدن او خبر نداشتم. او هم از مکه آمدن من بی خبر بود.  آن روز برای طواف رفته بودم. همان روز هم کفش هایم را گم کردم. موقع برگشت با پای برهنه از حرم بیرون آمدم. در خیابان های داغ مکه راه افتادم به طرف بازار برای خرید کفش. جلوی یک فروشگاه کفش ایستادم. خواستم داخل فروشگاه شوم، یک لحظه چشمم افتاد به کسی که از دور می آمد و حرکاتش برایم آشنا بود. به نزدیک من که رسید او را شناختم. حاج عبدالحسین برونسی بود. خنده کنان میآمد. دانستم که چشم‌های تیزبین او مرا از دور شناخته است. چند قدمی که رسید، دیدم او هم کفش پایش نیست. با او سلام و احوالپرسی کردم. از او پرسیدم: پس کفش های شما کو؟. او هم متقابلاً پرسید: کفش های خودتان کجاست؟. من جریان گم شدن کفشم را تعریف کردم و به او گفتم که از اینکه کفش‌های او هم گم شده، متعجب شدم. هر دو یک جا و تقریباً یک زمان کفش ها را گم کرده بودیم. او از یک مسیر و من از یک مسیر دیگر به بازار آمده بودیم. گفتم: پس بیشتر از این پا ها را اذیت نکنیم. داخل فروشگاه شدیم و هر دو یک جفت کفش خریدیم و بیرون رفتیم. در مسیر متوجه شدم در دستانش چیزی هست. دقیق نگاه کردم چند تا کفن بود از برد یمانی. برسیدم: این ها مال کیست؟.   یکی یکی آنها را برایم شمرد: این مال مادرم، این مال بابامه، این مال برادرم....... برای خیلیها کفن خریده بود. ولی هیچکدام مال خودش نبود. به عبارتی اسم خودش را نگفت. بخنده پرسیدم: پس مال خودت کو؟. نگاه معنا داری به من کرد لبخندی زد و گفت: مگر من میخواهم  به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟. جا خوردم شاید انتظار چنین حرفی را نداشتم. جمله بعدی اش را خوب یادم هست با خنده گفت: لباس رزم من باید کفن من بشود. ادامه دارد... صلوات