🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _  ٨٨ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف نظر عنایت شهید راوی : معصومه سبک خیز بنام خدا آن سال حسین و دختر بزرگم پشت کنکور ماندند و قبول نشدند. بین دوست و دشمن، بعضی ها می گفتند: اینها فرزند شهید هستند و سهمیه هم که دارند عجیبه که در کنکور قبول نشدند. بعضی از آنها که بیشتر فضولی می کردند، طعنه های دیگری هم می زدند و با زبانشان نیش می زدند. حسابی ناراحت بودم و گرفته. بیشتر ازمن، بچه ها رنج میکشیدند. همه تلاششان را کرده بودند که به جایی نرسید. گویی دیگر امیدی به کنکور سال بعد هم نداشتند. همان روزها، شب جمعه بود که رفتم سر مزار شهید. فاتحه ای خواندم و مدتی پای قبر نشستم. همینطور با روح او درد دل میکردم و با زمزمه حرف میزدم. وقتی خواستم بیایم،  ‌از قبول نشدن بچه ها در کنکور شکایت کردم و از اینکه بعضی کنایه می زنند به او چنین گفتم: شما که درجایگاه خوبی هستی،  به جان دختر عزیزمان زینب که از خدا بخواه، و از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بخواه که بچه هایت امسال قبول بشوند. بنا بر تجربه های قبلی، یقین داشتم دعایم بی اثر نمی ماند،  مدتی بعد عجیب بود که امید بچه ها به قبولی انگار بیشتر شده بود؛ طوری که با علاقه و پشتکار زیادی درس میخواندند.  کنکور سال بعد، هردوشان با هم قبول شدند،  آنهم با رتبه خوب هر دو در دانشگاه مشهد قبول شدند. این را به جز نظر عنایت شهید چیز دیگری نمی دانم... ادامه دارد... صلوات