سردار رنجبر عزیز!
وقتی درجهٔ سرداری را بعد از هشت سال نبردِ تن به تانک، از روی شانه های زخمی اروند نقش کردند و برشانه ات گذاشتند مشتاقش نبودی و هیچ گاه شما را در آن لباس و با آن درجه ندیدیم.
شما با وجود آرامش مؤمنانه ات، مُشت بودی. مشتی بر دهان دشمن و مشتی نمونهٔ خروار.
وصف آن دلاوری ها که یگان های تحت امر شما داشتند را خاک های سیراب از خون جبهه های دفاع، تا همیشه در آوندهای درختان و بوته ها و علف ها زمزمه خواهند کرد.
مشتی که بر دهان متجاوزان کوبیده شد و آنگاه که دشمن واژگون شد، با همان مشت علم را زمین نگذاشتی و قلم را به پاسداری از یاد آن حماسه ها برداشتی
و مشتی بودی نمونهٔ خروار. نمونه ای از نسل نمیرندگان. نسلی که رستگاری را فهمید و جانفشانی را خوش داشت چرا که دلش زنده شد به عشق. نسلی که تیر و ترکش خورد و پای فشرد بر آنچه آن پیر فرزانه گفت. مقتدایتان حسین (ع) بود. ذکرتان نامش بود و آرزوی تان زیارتش
حاج محمد باقر!
سادگی و صفای ذاتی شما رشک بر انگیز است چونان که در لبخندتان منعکس بود.
و شگفتا که در پیاده راه زیارت اربعین دعوت حق را لبیک گفتی و در روز شهادت محمد مصطفی (ص) و حسن مجتبی (ع) پذیرفته شدی
حاج منوچهر!
تمدن اسلامی در ایران که شکل بگیرد پایه هایش روی شانه های شماست. شمایی که نه به مسندها دلبستگی داشتی و نه به جایگاه و درجه
فرمانده بودی آن زمانی که فرمانده در پیشانی یگان می جنگید و بسیجی بودی آن زمانی که فرمانده بودن و مدیر بودن و منصب داشتن به اندازه کافی خواهان داشت و دارد!
لطفاً ما را مثل همیشه تحویل بگیر با آن لبخند و آن آرامش مومنانه!
عبدالرضا قیصری
@raviyanfarss