✅خاطرات سردار در روز (3 خرداد 1361) 🔹صبح رفتم جلو به اتفاق چند تن از بچه ها پاکسازی می کردیم و می رفتیم جلو 150 الی 200 نفری اسیر گرفتم و رفتم طرف تخلیه بار .از دور 50 الی 60 تن عراقی بودند. رفتم نزدیک اما وقتی به آنجا رسیدم جا خوردم تقریبا 700 الی 1000 تن عراقی بودند 🔹من هم تک و تنها توکل به خدا کردم و گفتم اگر بخواهند مرا بکشند همین جا می کشند. وقتی به وسط آنها رفتم اسلحه خود را زمین گذاشتم و با عربی شکسته که بلد بودم با آنها صحبت کردم و از آنها خواستم که تسلیم شوند و در پناه قرآن ، اسلام و جمهوری اسلامی هستند.تا ظهر از آنجا اسیر می بردم . وقتی که فکر می کردم اگر خدا در دل آنها ترس نینداخته بود من چیکار می توانستم بکنم 🔹خداوند فکر آنها را گرفته در صورتی که می توانستند مرا بکشند ، با اسلحه پیش من آمدند و اسلحه خود را زمین گذاشتند و دو تا از بچه های دیگر هم همینطور 3 نفری تقریبا 2000 نفری گرفتیم و فرستاده بودیم جلو ظهر برگشتیم پیش بچه ها نهار و بچه ها را آماده کردیم برای پاکسازی عراقی ها که تقریبا 2000 دیگر آوردند. 🔹برگرفته از کتاب خلیل طلاییه - صفحه 59 ➕به کانال @raviyanlenjan