رازِدِل 🫂
چند باری باهاش هم صحبت شدم اسمش مهتاب بود و می‌گفت دانشجو و کسی رو نداره تو شهر ما، برای همین دنبال
در حیاط رو باز کردمو رفتم تو حیاط یهو دختر بزرگم شروع کرد به گریه کردن با صدای بلند، پشت سرشم دختر کوچیکم با صدای اون بلند شد و بنا کرد گریه کردن 🤦‍♀ از شانس من هر دو باهم جیغ میزدن، بدو برگشتم تو اتاق که شنیدم در اتاق مهتاب پرستار مادرم باز شد!! پیرهنمو دادم بالا و دختر کوچیکمو شیر دادم تا ساکت شد، با یه دستمم دختر بزرگمو بغل کردم، انگار کابوس دیده بود به پهنای صورت اشک میریخت، شوهرم اومد تو اتاق و گفت چخبر شده! گفتم مثل اینکه خواب بد دیده، اومد جلو و دختر بزرگمو بغل کرد و تو هوا تکونش داد تا خوابش برد، گذاشتم سرجاشون و برگشتم رو تختم، شوهرمم اومد سرجاش و گرفت خوابید دراز کشیدم ولی خوابم نمیبرد! همش فکرای بد تو ذهنم میچرخیدم، سردرد گرفتم، شوهرم انگار منتظر بود من خوابم ببره نیم ساعت بعد دستشو انداخت دور کمرمو دم گوشم پچ زد بیداری، گفتم آره بغلم کرد و.. شوهرم خیلی پرانرژی بود برام عجیب بود، ما مثل دوران دو تایی مون زیاد رابطه نداشتیم هر از گاهی چون نگهداری از بچه ها واقعا سخت بود و شوهرم اصلا کمکم نمیکرد انقد که گاهی از خستگی خوابم میبرد! فرداش شوهرم زودی رفت دوش بگیره و بره سرکار یه لحظه یاد قرص افتادم، پریدم از تو جیب کتش برداشتم و اسمشو حفظ کردم! بعد از رفتنش، با گوشیم رفتم تو گوگل و اسمشو زدم، توضیحات قرص اومد باورم نمیشد! افزایش قوای.. برای بیشتر لذت بردن و مدت طولانی 😳 شوهر من هیچ مشکل جسمی نداشت و من راضی بودم چرا باید همچین قرصی رو مصرف میکرد، بعدشم چرا از من قایم میکرد یا اینکه..! ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══