زنگ تفریح که شد همه رفتنو من موندم شروع کرد بغلم کردو بوسم کرد بعدم..
اولش خوشم میومد و منم کارهایی که میگفت و میکردم ولی یجایی که دیگه دردم اومد نازم میکردو میگفت آروم باش چیزی نیست،😔
بعدش یکم خون اومد ولی با دستمال تمیز کردو گفت به کسی نگو وگرنه مامانت تورو میکشه و با شلنگ کتکت میزنه،
بعدم تو گوشیش یه فیلم نشونم داد که یه زن دخترشو با چوب میزدو اونم گریه میکرد،
منم ترسیده بودم گفتم باشه نمیگم،
ولی خیلی دردم میومد، دستمو گذاشتم اونجامو گفتم درد دارم
اونم یه قرص بهم داد و گفت اینو بخوری دیگه درد نداری!
خوردمو رفتم سرجام بچه ها اومدن وآقا درس داد،
زنگ که خورد اومد بغلم کردو..
نمیدونم چرا..
دینا از خجالت سرشو انداخته بود پایین 😓 مامان ببخشید ولی خیلی خوشم میومد..
حالم خیلی بد شد بلند شدمو رفتم تو اتاقم یساعت فقط گریه میکردم،
چرا انقد من احمق بودم، چرا از غیبت یهویی اون بیشرف شک نکردم بهش
خاک تو سرم، تف تو روم که احمق بودمو کور 😭😭
دلم میخواست بمیرم ولی حالا وقتش نبود، گفتم هر طور شده پیداش میکنم اون عوضی رو
دینا ناراحت بود و ترسیده که نکنه من دیوونه بشمو بلایی سرش بیارم اما من چیزی بهش نگفتم، حتی اینکه میخواستم پیداش کنم اون کصافتو😤😡
فرداش رفتم مدرسه ابتدایی شو از مدیر سراغشو گرفتم گفت: چطور مگه خبر ندارم ازشون،
گفتم هیچی همینطوری با خانومش دوست بودم میخواستم یه حالی ازش بپرسمو ببینم چطوره!☺️
اونم گفت باشه از دوستام میپرسم ببینم اگه چیزی ازش فهمیدم خبرتون میکنم، تشکر کردمو برگشتم خونه!
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══