رازِدِل 🫂
🤎💛 با تته پته گفتم : میخوای برید؟! علی لب زد : آره دیگه بسه سه ماهه اینجاییم هر چقد هم که کنار هم ب
🤎💛 دوری علی یه طرف دوری از آیدا یه طرف دیگه، با هر سختی بود خداحافظی کردم و از آیدا و علی دل کندم.!😣🥺 جاشون تو خونه خیلی خالی بود سکوت خونه دیوونم میکرد من مونده بودم با مادری که گوشه خونه افتاده بود. تازه شروع عذاب کشیدنام بود !!🤦‍♀ تا اون موقع سرم گرم علی و آیدا بود ولی الان که تنها شده بودم فکر و خیال دیوونم میکرد.، هر چقد هم که بقیه فکر کنن من آدم خوبی هستم ولی خودم که میدونم چیکار کردم ! خودم که میدونم باعث همه این اتفاقها هستم من چطوری زنده ام اصلا کی انقد پست شدم؟! کاش هیچ وقت علی از رویا خوشش نمیومد کاش هیچ وقت من از علی خوشم نمیومد اصلا کاش رویا اون دفتر لعنتی و پیدا نمیکرد و همه چیو نمیفهمید.!😮‍💨 ولی این کاش ها فقط واسه آروم کردن وجدان خودم بود... هنوز یک روز کامل نشده بود از رفتنشون داشتم دیوونه میشدم ، تو خونه راه میرفتم و دنبال یه راه چاره بودم با خودم میگفتم من باید به هر طریقی شده کاری کنم علی و آیدا دوباره بیان اینجا.!! ساعتها بود که داشتم با خودم فکر میکردم و به نتیجه نمیرسیدم که زنگ تلفن بلند شد، گوشی و برداشتم. _الو صدای علی تو گوشی پیچید الو سلام ریحانه.! با شنیدن صدای علی بند دلم پاره شد _سلام علی تویی؟😳🙁 _آره منم خوبی مامان خوبه؟ _ما خوبیم شما چطورید؟ خوبیم فقط یه مشکلی پیش اومده. _چی شده؟ آیدا دستشویی کرده من عوضش کردم شستمش پاهاش سوخته باید چیکار کنم؟ ‌┏━━━━━🦋📕━━━━━┓ 🎓 @raz_del 🎓 ┗━━━━━🦋📕━━━━━┛