🔥سرگذشت زندگی منو جاریم🔥
رفتم خونه و با دیدن حال و احوال خونه جا خوردم ..
رو به مامان گفتم :چی شده؟
مامان اومد دستم رو کشید و برد تو اتاق و گفت:مریم ناراحته
اخمام توهم رفت و گفتم:چون من رفتم بیرون؟!
_نه..نمیدونم چشه..میگم حتما با جاوید حرفش شده..
کنجکاو شدم و گفتم:من برم بپرسم؟!
_حالا خیلی رابطتون خوبه؟!
بزار خودش تو حال خودش باشه...
اخرش میفهمیم
مامان از اتاق رفت بیرون اما من هنوز کنجکاو بودم که یعنی چی شده؟!
رفتم تو اتاق مریم...
گریه کرده بود اینو از باد چشماش میفهمیدم و گفتم:چرا نخوابیدی؟!
بدون اینکه نگام کنه خودش رو مشغول کتاباش کرد
وگفت:خوش گذشت؟؟
+خوب بود
کنارش نشستم و گفتم:واسه کنکور اماده ای؟!
_گور بابای کنکور
بابد اعتمادش رو جلب میکردم تا باهام حرف بزنه
گفتم:ببخشید بابت اتفاقایی که بهمون گذشت
ادامه دارد....☘
.༻༻༻༻༻༻༻༻༻༻