رازِدِل 🫂
🌕🌖🌗🌘🌑🌕🌖🌗🌘🌑 حس میکردم اگه الان جاوید اینجا بود راحت تر میتونست کمکم کنه ..اگه جاوید کمکم میکرد خیلی
🌕🌖🌗🌘🌑🌕🌖🌗🌘🌑 به عکسش که نگاه میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که خیلی خوشتیپه وجذابه کاش خانوادم … نمیدونم از گفتنش هم ترس دارم یهو یکی در بالکن رو باز کرد ..سمیرا بود گوشی رو بستم و گفتم:نخوابیدی مگه؟! خندید و گفت:مگه تو میزاری؟! حالا چرا عکسای جاوید رو نگاه میکنی؟! لبخند زدم و گفتم:استوری گذاشته بود من رفتم پیجش رو چک کنم سمیرا اومد کنارم نشست و گفت: من میفهمم دوسش داری.. سرم رو پایین اوردم و گفتم:خانوادم زیر بار نمیرن.. _مهم خودتی و اون +نه سمیرا بعد مرگ مریم من خیلی احساس مسولیت میکنم نسبت به پدر و مادرم ..دوست ندارم ناراحتشون کنم _پس خودت چی؟! +همیشه بلد بودم رو خودم چشمام رو ببندم ..الانم میبندم دستش رو روی شونم گذاشت و خواست جو رو عوض کنه وگفت:خب پس با این اوصاف گزینه ای حز رضا نمیمونه ادامه دارد...🌈