رازِدِل 🫂
🌕🌖🌗🌘🌑🌕🌖🌗🌘🌑 به عکسش که نگاه میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که خیلی خوشتیپه وجذابه کاش خانوادم
🌕🌖🌗🌘🌑🌕🌖🌗🌘🌑 با همین دوست شو شاید گرفتت.. خندیدم و گفتم:دیونه..... اون روز تولد از صبح استرس داشتم نمیدونستم قراره چی بشه اما خوب میدونستم اتفاق های حالبی قرار نیست بیوفته … با سمیرا بعد کار رفتیم دنبال لباس… یه لباس مشکی کوتاه و تنگ مخمل رو انتخاب کردم و پرو کردم +چطوره!! _خیلی بهت میاد..اندامت رو قشنگ نشون میده +پس میخرمش سمیرا هم یه لباس قرمز حلقه ای خرید .. وسیله هامون رو گرفتیم و رفتیم خونه تا اماده شیم دوش کرفتم و موهام رو ارسشوار حالت دادم و ارایش ملیحی هم کردم و همراه با سمیرا راه افتادم سمیرا یه نگاه بهم کرد و گفت:خدایی جذابی چشمکی زدم بهش و گفتم:بسه خر شدم خندید و گفت اون که هستی.. ارشام اومد دنبالمون در ماشین روباز کردیم و نشستیم _به به چه خانومایی…چیکار کردین با خودتون ادامه دارد...🌈