خوشبخت ترین کاشی کاش کاشی بودم هرچند شکسته اما، بر دیوار حرم آرام و قرار داشتم... رنگ و رو برایم مهم نبود آنگاه که رنگ و روی طلایی گنبد، به خورشید عالم تاب نور می داد... داغی آفتابِ تابستان یا برف و سردیِ زمستان آزارم نمی داد؛ چرا که جایگاهم قطعه ای از بهشت بود. آنگاه خوشبخت ترین کاشی دنیا بودم...