...به سید ابراهیم پسرک یتیم مشهدی فکر می‌کنم. او که دور حرمتان دستفروشی می‌کرد و گاه از فرط خستگی و گرسنگی در حرمتان خوابش میبرد. نمی دانم بینتان چه گذشت که مهربانی تان شرمنده اش شد. او را نگین سلیمانی دادید، کلید دار حرمتان شد، قاضی القضات کشورتان شد، بزرگ کارگزار مردمتان شد و در شب میلادتان میان مه و باران زیر درختان ارسباران کوچش دادی.... غایت مهربانی تان با سید ابراهیم چه شیرین است.... آقاجان راستش را بخواهید دل گرم شدم به پایان سید ابراهیم... این یعنی حواستان به ما گمشدگان ابدی صحن ها، کوی سرشور و باب جوادتان هم هست...