به یاد سردار بزرگ اسلام پاسدار شهید محمود کاوه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ شهید محمود کاوه جهت شناسایی منطقه سوار ماشین جیپ شد و بدون اینکه حواسش به همراه کردن اسلحه و یا نیروی کمکی باشد به سمت منطقه مورد نظر براه افتاد ✍وقتی وارد بخشی از جنگل آلواتان شد به طور غیرمنتظره با تعدادی کومله مواجه شد که دور یک آتش حلقه زده بودند و شب را با هم سپری می کردند ✍ با دیدن نابهنگام محمود کاوه که تا قبل از این برای سرش جایزه گذاشته بودند همه آنها با وحشت از جا بلند شدند و اسلحه خود را به سمت محمود نشانه رفتند. ✍ در این لحظات حساس محمود کاوه یک تصمیم عجیب می گیرد و با این ترفند جالب خودش را از مهلکه نجات می‌دهد ✍ و می‌گوید بدون این که ترسی در دلم راه دهم با توکل به خدا پشتش را به کموله ها کرده و در حالی که با انگشت دستش به جناح راست اشاره کند با فریاد می گوید: ✍ لشکر ۱۴ امام حسین از جناح راست به فرمان من! بعد به سمت مقابل اشاره کرده و میگوید لشکر ۸ نجف اشرف به فرمان من! ✍و بعد به جناح چپ اشاره کرده و با فریاد میگوید لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) به فرمان من باشد و تا من نگفتم آتش نریزید. ✍بدین ترتیب وقتی رویش را به سمت کموله ها برمیگرداند با ناباوری میبیند که همه آنها فرار کرده‌اند ✍چون گمان کرده بودند که لشکر های متعددی جهت عملیات وارد منطقه شده اند لذا پا به فرار گذاشتند ✍ پس به آتش نزدیک شدم دیدم چند عدد اسلحه باقی مانده است آنها را حمایل کردم ✍ سپس دیدم یک گوسفند روی آتش در حال پختن است قسمتی از آن را خوردم بعد با خیال راحت نشستم و کالک شناسایی منطقه را گویا کردم ✍خیالم جمع بود که کموله ها تا چند ساعت دیگر جرات ندارند حتی پشت سرشان را نگاه کنند ✍کارم که تمام شد به ستاد برگشتم رفقا با نگرانی منتظرم بودند و وقتی مرا دیدند ریختن روی سرم و حسابی منو کتک زدند که چرا بی خبر رفتم و با خودم بی سیم و محافظ نبرده بودم ✍میکفتند مومن خدا! نگران شدیم و فکر کردیم تو را ربوده اند و کشته اند یا سرت را بریده اند تا از صدامیان جایزه را بگیرند!؟ ✍این داستان مصداق امداد الهی است که قرآن می فرماید ان تنصر الله ینصرکم) خداوند در لحظه های بن‌بست به فریاد بندگان مومن خود می‌رسد که قرآن می فرماید: (کان حقا علینا نصر المومنین) 👌👌👌👌👌👌👌 راوی: حجت الاسلام محمدباقر نادم؛ برگرفته از کتاب رد خون روی برف.