#من_اشتباه_میکردم!
🌷چند روزی بود که نوهام مریض بود و روز به روز حالش بدتر میشد، نگرانش بودم و برایش دعا میکردم، اما دعاهای من برای او اثری نداشت و ناامید شده بودم. در دل میگفتم: خدا مرا فراموش کرده، اما من اشتباه میکردم چون در یکی از شبها که خیلی گریه کردم و از خدا شفای نوهام را میخواستم در همان حال خوابم برد و در خواب علیرضا را با چهرهای نورانی، در باغی پر از گل و درخت دیدم و خوشحال شدم، به طرفش رفتم، حالش را پرسیدم و گفتم: علیرضا کجا بودی؟ گفت: آمدهام پیش بچه.
🌷گفتم: تو را به خدا برو پیش امام حسین (علیه السلام) و از ایشان شفای نوهمان را بگیر، من که هرچه ايشان را صدا میزنم فایدهای ندارد و جوابم را نمیدهند، شاید جواب تو را دادند. نگاهی به من انداخت اشک از چشمانم سرازیر شد. با دستان مهربانش اشکهایم را پاک کرد و با لبخندی که بر لب داشت گفت: خداوند هیچ بندهای را از درگاهش ناامید برنمیگرداند، ناامید نشو، خوب میشود و من هم مقداری پول به همسایهمان دادهام تا آن را به کربلا ببرد و برای نوهمان دعا کند.
🌷تا این را گفت: از خواب پریدم، صدای اذان صبح را که شنیدم، به یاد خوابی که دیده بودم افتادم، بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم و دوباره از خداوند شفای نوهام را خواستم، در دلم نور امیدی سوسو میکرد. صبح به عیادت نوهام رفتم و باورم نمیشد انگار اصلاً مریض نبوده و خوب خوب شده بود، به یاد حرفهای علیرضا افتادم وضو گرفتم و به درگاه خداوند مهربان دو رکعت نماز شکر خواندم.
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید علیرضا خداپرست
راوی: همسر گرامی شهيد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات