نام قصه : دست های با برکت ! موضوع : دعا، نیایش به نام خدایی که به پرندگان و حشرات بال پرواز داد ! در یک باغ سرسبز و زیبا، با درختان و گلهای رنگارنگ، پرنده ها و حشرات زیادی با خوشی کنار هم زندگی می کردند . دسته های بسیاری از حشره های کوچک از صبح زود، شروع به کار و تلاش می کردند. زنبورک طلایی آهسته و بدون سر و صدا به هر طرف پرواز می کرد از روی این گُل برخاسته به سراغ گُل دیگری می رفت و از روی این شاخه به شاخه ی دیگری می پرید. پاها و شاخکهای نازکش، از گرده های گلها، زرد و نارنجی شده بود. زنبورک، همان طور که برای خودش آواز می خواند : هنگام سحر*گُل را از شادی* می کنم بغل*با بال زرین*می پرم هر سو*عسل می سازم*داخل کندو*هر صبح روشن*در فصل بهار*می بینی من را*گرم کار و کار و ... به نزدیک خانه ی باغبان که تَهِ باغ بود، رسید. پنجره ی اتاق باز بود و صدای باغبان خوش قلب، می آمد که داشت صحبت می کرد اما کسی داخل اتاق دیده نمی شد ! زنبورک جلوتر رفت و لبه ی پنجره نشست. باغبان نگاهش به آسمان بود و گاهی دستهایش را بالا می آورد ... زنبورک رفت تو فکر، باغبان چی میگه و با کی صحبت می کنه؟ زنبورک پَر زد و از آنجا دور شد،کنار بوته ی کَلَمی، حلزون دانا را دید، سلام کرد و گفت: ای حلزون پیچ پیچ، غذات چیه کلم پیچ؟! حلزون لبخندی زد و جواب سلامش را داد. زنبورک آنچه را در اتاق آقای باغبان دیده بود برای حلزون تعریف کرد. حلزون دانا گفت: باغبان مهربون، مشغول دعا کردن بوده ! - دعا یعنی چی؟ _ دعا یعنی خدا رو صدا زدن، با خدا صحبت کردن، دردِ دل و راز و نیاز با او . زنبورک جان ! وقتی تو از خدا کمک بخوای یا از او چیزی خواسته باشی، یعنی داری دعا می کنی. زنبورک به فکر فرو رفت بعد گفت: آیا درباره ی هر چیزی می تونیم دعا کنیم؟ حلزون دانا در حالی که یواش یواش از روی بوته ی کلم پایین می آمد ادامه داد: بله، همه می تونن هر وقت دوست داشته باشن با خدا صحبت کنن و هر چیزی رو از او بخواهن چون خواسته های کوچیک به دست همون کسی برآورده می شه که خواسته های بزرگ رو برآورده می کنه ! مثلا من برگ و کلم خوشمزه از خدا می خوام. عنکبوت دعا می کنه به وسیله ی تارهاش بتونه شکار کنه. مورچه ها دعا می کنن موقعی که بارون تندی می باره، لانه شان خراب نشه. کفشدوزک دعا می کنه تا موقع چیدنِ سبزی ها، وسط اونا نباشه تا از محل زندگیش دور نشه. کِرم دعا می کنه سیب آبدار و خوشمزه ای از درخت بیفته تا بتونه سوراخش کنه و بخورش و ... بله زنبورک جان ! دعا درباره ی همه چیز آزاده و پروردگار، صحبت همه ی آفریده ها رو می شنوه. در همین حال، ملخی لاغر و باریک و بلند، از لای بوته های خشک، مثل یک تکه چوب، جَست زد و به طرفشان آمد. زنبورک گفت : ملخک چرا این قدر خوشحالی؟ - آخه دعایی که مدتها می کردم برآورده شد. - مگه از خدا چی می خواستی؟ - یک بار موقع جهش، یکی از پاهام آسیب دید و درد می کرد نمی تونستم خوب بپرم اما؛ حالا دیگه پام درد نداره و راحت می تونم این ور و اون ور بپرم . نزدیک ظهر شده بود، باران نم نم می بارید و خورشید خانم وسط آسمان، با لبخندش، رنگین کمانِ خوش رنگی درست کرده بود. زنبورک طلایی، به سرعت به کندو برگشت، صدای ویز و ویز زنبورها، نشان از کار و تلاش زیادشان داشت. بابا زنبور اتاقکِ قشنگِ کندو را تمیز و برّاق کرده بود. بابا زنبور گفت: چی شده امروز شاد و سرحالی؟ زنبورک تمام ماجرا رو برای پدرش تعریف کرد. بابا زنبور گفت: چه چیزهای خوبی یاد گرفتی . راستی تو چه دعایی داری؟ - بابا زنبوره ! خدا که می دونه من چی میخوام پس به من بده دیگه، چرا باید دعا کنم و به خدا بگم؟ - زنبورک عزیزم ! خدا دعا رو دوست داره دعای آدمها، حیوانات، گیاهان و ... خودش گفته که منو صدا بزنین، با من حرف بزنین آنچه نیاز دارین به من بگین، این طوری لذت گفتگو با خدای مهربون رو میتونی بچشی، همون طور که از چشیدن شیرینی شهد گلها لذت می بری، تازه دعا کردن، ما رو به خدا نزدیک می کنه و دوستی بین ما و او محکم تر میشه . دعا در هر جا و در هر وقت که باشه مفیده . زنبورک دلش می خواست فریاد بزنه و بگه: خدایا خیلی دعا دارم که بهت بگم ! خُب بچه های امام رضایی، شما چه دعایی تو حرم می کنین؟ ... ‌┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛