نام قصه : انگشتر با ارزش ! موضوع : خاتم بخشی امام علی علیه السلام دین اسلام در عربستان، روز به روز در حال پیشرفت بود. مردمِ شهرها و روستاها از سرزمینهای دور و نزدیک، نزد پیامبر می آمدند و مسلمان می شدند . روزی گروهی که تازه مسلمان شده بودند،تصمیم گرفتند برای حل سوالی که هیچ کس، جواب آن را نمی دانست،سراغ رسول خدا بروند و سوالشان را از ایشان بپرسند. وقتی نزد پیامبر رفتند، یکی از آنان گفت :《ای پیامبر خدا ! پیامبرانِ گذشته مثل حضرت موسی، برای خود جانشین و نماینده داشتند، جانشین شما کیست؟ بعد از شما، چه کسی سرپرست و رهبر ماست؟ در این هنگام، خداوند به وسیله ی فرشته اش-جبرئیل- به پیامبر آیه ای فرستاد《ولیّ و سرپرست شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند، همان کسانی که نماز(می خوانند) و در حال رکوع زکات می دهند》 (مائده/۵۵) پیامبر به آنها و کسانی که دراطراف ایشان بودند،فرمودند:《 آماده شوید،به سمتِ مسجد برویم... .》 وقتی به مسجد رسیدند، نزدیک ظهر بود، مسلمانان کم کم آماده ی نماز جماعت می شدند و صف های نماز را مرتب می کردند. ناگهان، مرد فقیری را دیدند که از در مسجد بیرون آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:《 آیا کسی چیزی به تو کمک کرد؟》 مردفقیرگفت:بله. این انگشتر را . پیامبر گفت:《چه کسی آن را به تو داد؟》 مردفقیر گفت:《آن مردی که گوشه ی مسجد نماز می خواند.》 پیامبر و همراهان، حضرت علی علیه السلام را دیدند که مرد فقیر به او اشاره می کرد. پیامبر فرمود:《وقتی انگشتر را به تو داد، در چه حالتی بود؟ چکار می کرد؟》 فقیر گفت:《در رکوع نماز بود، درخواست کمک داشتم و هر چه خواهش و التماس کردم که بیچاره ام، درمانده ام، اما کسی چیزی به من کمک نکرد ناامید شده بودم.به خدا شکایت کردم که شاهد باش در مسجدِ پیامبر در شهر مدینه از مسلمانان کمک خواستم و کسی چیزی به من نداد ! ناگهان، آن مرد با انگشتِ کوچکِ دستِ راستش به من اشاره کرد، نزدیک شدم، دستش را دراز کرد و انگشترش را از انگشت در آوردم. واقعا که بخشنده و مهربان است.》 در این هنگام پیامبر، تکبیرگفتند و همراهان و اهل مسجد هم با صدای بلند الله اکبر گفتند.سپس حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود:《 پس از من، علی سرپرست و امام شماست.》مردم با شنیدن این خبر، بسیار خوشحال شدند و خدا را به خاطر این انتخاب، شُکر کردند . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛