🌷🕊
#شهیدشکراللهاحسانیپانزدهم مهرماه ۱۳۴۳ در بخش کوهستان شکروئیه داراب، کودکی چشم به جهان گشود که صلابت و سرافرازی کوهها را در وجود خود داشت. خانواده مؤمن و متدین او به شکرانه اینکه خداوند بر آنها منت گذاشته و چنین نعمتی را ارزانی داشته، نام او را شکرالله نهادند. در محیطی مملو از یاد خدا و فضای توحیدی کوهستان، به تربیت وی همت گماشتند.
پس ازطی دوران ابتدایی وراهنمایی به دلایلی از ادامه تحصیل خودداری کرد. عشق و علاقه وافروی به فراگیری علوم قرآنی و تلاوت قرآن، پدر را بر آن داشت تا در روستای عباسآباد وی را به مکتب به فرستد. مدتی بعد، توانست قرائت قرآن را بهخوبی بیاموزد و از قاریان قرآن بشمار رود. سپس راهی کوهستان شکرویه شد تا در کنار خانواده در امور دامداری و باغداری به آنها کمک نماید. درحالیکه چهاردهمین بهار زندگی را تجربه میکرد، انقلاب اسلامی ایران اوج گرفت. شکرالله نیز در آماده نمودن مسجد برای برگزاری سخنرانیهای انقلابی و تدارک نیازهای جلسات مذهبی به مبارزه با دشمنان اسلام برخواست.درکتار مردم از سخنرانیهای مذهبی که توسط روحانیون مدعوازشهرهای دیگر انجام میشد، استفاده مینمود و آگاهی خود را بالامی برد. همزمان با تشکیل بسیج مستضعفین در پایگاه بسیج شهید فرجالله یاراحمدی ثبتنام و به عضویت مدرسه عشق درآمد و مدتی مسئولیت گشت انتظامی منطقه رودخور را به عهده گرفت. انصافاً مسئولیت خود را بسیار خوب ایفاء نمود. تیرماه سال ۱۳۶۲ به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و بعد از گذراندن دوره آموزش نظامی، بهعنوان سرباز ژاندارمری، عازم منطقه کردستان شد. درحالیکه مشغول انجام خدمت مقدس سربازی بود با پیشنهاد و اصرار خانواده اقدام به ازدواج نمود. بعد از اتمام مراسم عروسی دوباره عازم منطقه نبرد گردید. یعقوب سلمانی، همسنگر وی میگوید: عصر یکی از روزها در کنار سنگر نشسته بودم که دیدم شکرالله وارد منطقه شد. بعد از احوالپرسی با بچهها داخل سنگر رفت. با دقت حرکات او را زیر نظر داشتم. دیدم رفتار و حرکاتش با قبل از مرخصی رفتن بسیار فرق میکند. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: این آخرین مرخصی بود که من آن را گذراندم! اگر خدا بخواهد، این بار شهید میشوم. سپس ادامه میدهد: ۴۸ ساعت بود که گروه ما به محاصره ضدانقلاب درآمده بود. با رشادت و ازخودگذشتگی مقاومت میکردیم. ناگهان با مشکل کمبود آب روبرو شدیم. دلاوری را میخواستند، مردانگی کند و زحمت آب آوردن را بکشد. هیچکس جرئت نمیکرد داوطلب شود. دیدم شهید احسانی با رشادت تمام برخاست و برای آوردن آب اعلام آمادگی کرد. سپس تانکر آب را برداشت و به سمت مخزن آب رفت. چندی نگذشته بود که دیدیم تانکر پر آب را بهسوی ما میآورد. اندکی به محل استقرار مانده بود که تیر نفاق بر قامت چون سرو او نشست و همچون شقایقی در کوهستانهای کردستان پرپر شد. ۱۳۶۳/۳/۱۴ یازدهمین ماه خدمت سربازی را طی میکرد که سیمرغ شهادت او را از میان ما برد. پیکر پاکش در امامزاده سید محمد ریز آب در گلزار شهدا به خاک سپردهشده است.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا