خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ارتفاع نارنجکی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_سه_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
تو نقطه ی رهایی عبدالحسین نشست براشان به حرف زدن، عجیب اطمینان و آرامشی داشت. با آن چهره ی ساده
و نورانی اش طوری حرف می زد و چیزهایی می گفت که آدم از دنیا و مافیها کنده می شد.
ادامه صحبتش وقتی به عملیات و گوشزد کردن آخرین نکته ها رسید
همه ی چهره ها را مصمم تر از قبل می دیدی از لابلای صحبت بچه ها می شد فهمید که دیگر شرایط خاص عملیات و عوارض زمین، مد نظر هیچ کس نیست.
وقتی راه افتادیم، روحیه ی بچه ها طوری بود که انگار می خواستند برای یک عملیات ساده و کم درد سر بروند. گروه عبدالحسین اولین گروهی بود که به خط دشمن زد پشت بندش بقیه ی گروه ها وارد عمل شدند. با همان حمله ی اول دژ دشمن شکست
بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد عبدالحسین تو جزئی ترین کارها همپای بچه ها بود. از سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتی تو جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد با روحیه و با نشاط گرم کار می شد و در همان حال با بچه ها هم حرف میزد و روحیه می داد به شان، حال و هوای عجیبی داشت
روحیه ی بعد از عملیاتش نسبت به قبل از عملیات نه تنها پایین نمی آمد، بلکه بهتر هم می شد. این خصوصیتش
را به تمام بچه های تیپ هم سرایت می داد.
گردان و تیپی که او فرمانده اش بود از آن معدود تیپ هایی بود که بعد از عملیات در
خواست نیروی کمکی بکند یا بگوید: نیروی من خسته است و بخواهد تیپ دیگری به جای تیپ او بیاید.
بچه ها وقتی منطقه را تصرف می کردند تازه برای یک نبرد سخت،تر و برای پاتک های سنگین دشمن آماده می
شدند.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم