🌷
#هر_روز_با_شهدا
#توسل
🌷قصد کرده بودم به مرخصی بروم. سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیلهای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد میکردم تا به اسم اباعبدالله (علیه السلام) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد. چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم. نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همینکه....
🌷همینکه به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصاً دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمیکنند. شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچهها و خبر سلامتیشان را به خانوادهها دادم. یادش بخیر، وقتی درِ خانهی مرحوم امیر برهان رفتم؛ مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دستها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهی بندری گفت: "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهی بچهها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش میکردیم.
راوی: رزمنده دلاور سلطان حسنپور
#طبس 🏴
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم