قسمت دوم کار ما انگار خیلی گرفت، از چهره در هم رفته و عصبانی جناب شبهه میشد این را دید. حدود نصف جمعیت کم کم از آنجا رفتند. جناب شبهه برادرش را صدا زد، جناب ابر شبهه! هیکل بزرگ و صدای درشت جناب ابر شبهه نگاه ها را به سوی خود برگرداند. با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن، حرف که چه عرض کنیم،‌ شبهه می‌انداخت، شبهه های بزرگ تر و پیچیده تر، مردم هم هاج و واج به همدیگر نگاه می‌کردند. دیدیم اینطور نمی‌شود، گذاشتیم وقتی جناب ابر شبهه میخواست نفس عمیقی بکشد میکروفون خود را وصل کردیم: الو مردم، صدا می رسد؟! همه نگاه‌ها به سوی ما برگشت، دو سه نفری با دوستان، شبهات به ظاهر گنده‌ی جناب ابر شبهه را، یکی یکی جواب دادیم. دیدن ذوق در چشمان مردم پس از فهمیدن حس‌ خوبی داشت. خانه‌ی جنابان شبهه،‌ از همان نصف جمعیت باقی مانده هم خالی شد... ☕ @Razee_man