•••📖
#بخش_سی_و_چهار
#کتابآنبیستوسهنفر📚
چند پاسدار، که معلوم بود از فرماندهان رده بالای سپاه بودند، پیاده شدند. همین که پاسداری که جلو نشسته بود پیاده شد ولوله ای افتاد توی جمعیت.😯😲
همه آهسته به هم رساندند که او حاج قاسم سلیمانی است؛ فرمانده تیپ ثارالله.😵
حاج قاسم، مثل همیشه، متبسم پیش آمد. سلامی به رزمنده ها کرد و خسته نباشیدی گفت.🙂✋🏻
به یاد روز اعزام در دانشکده فنی افتادم؛ وقتی که نزدیک بود مرا از صف بیرون بکشد.😬
شکایت حمید چریک را پیش حاج قاسم بردیم. یکی از میان جمع گفت: «برادر سلیمانی، ایشون بی جهت رزمندهها رو اذیت میکنن.»😣
یکی دیگر گفت: «ما اینجا جایی برای حموم کردن نداریم. اون وقت این آقا از ما میخوان با لباس بریم توی لجن!»🤢
یکی دیگر گفت: «با این لجنا چطور نماز بخونیم؟!»🤕
دیگری گفت: «فیاض وقتی آموزش میداد خودش هم تا گردن همراه نیروها میرفت توی باتلاق. ولی آقای ایران منش خودش از کنار آب رد میشه به ما میگه بپرید توی آب!»🙄😒
حمید چریک داشت خودش را میخورد انگار.😨 حاج قاسم شکایت ها را شنید؛ اما زرنگتر از آن بود که فرماندهش را جلوی ما ضایع کند.☹️
گفت: «شما باید از دستورای فرمانده اطاعت کنید. او می خواهد شما جنگجو بشید.🤠 می خواهد شب عملیات کم نیارید. پدرکشتگی که با شما نداره!»😁👌
حمید چریک، وقتی موقعیت را به نفع خودش دید😋، به حاج قاسم گفت: «حاجی، اینا اصلاً به درد جبهه نمیخورن. 😒از کثیف شدن لباساشون میترسن.😏نمیدونم شب عملیات چطو توی باتلاق میرن!»😣
حاج قاسم حرفهای او را تأیید کرد. چند دقیقهای ماند. چیزهایی به چریک و بقیة مسئولان گردان گفت و بعد سوار ماشین شد و رفت.🚗
ما ماندیم و حمید چریک و چاله آب لجن زده.🤢
حمید، که پشتیبانی حاج قاسم را هم به دست آورده بود😎، تفنگش را سر دست گرفت و خیلی محکم گفت: «خب، پس می ترسید لباستون کثیف بشه!🧐 ها؟!😠 نکنه فکر می کنید اومدین مهمونی خونه خاله!؟😡 حالا اول خودم میرم توی آب، بعد نوبت شما میرسه. وای به حال کسی که پشت سر من نیاد!🤬
حمید چریک این را گفت، تفنگش را کف دو دستش خواباند، و مثل دوندهای که برای پرش سه گام خیز برمیدارد به سمت چاله آب هجوم برد.😯🤕
به آب که رسید، چنان که در استخر عمیقی شیرجه بزند، پروازی کرد و با آرنج و زانو وسط آب کم عمق بر زمین آمد و با سرعت سینه خیز رفت و از میان آب ها عبور کرد.😟🏊♂
آن طرف آب از جا بلند شد.🌊
لجن و کرمْ سر و صورت و لباسش را پوشانده بود.😧🤮
رگباری بست روی سر ما و فریاد کشید: «حالا نوبت شماست!»😏🤬
محال بود کسی در آن لحظه حتی فکر سرپیچی از دستور به مغزش خطور کند.😬😑 همه از آب عبور کردیم؛ درست همانطور که حمید چریک خواسته بود.🤮🤕
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•