توے بوڪمال چادر زدیم،مقر لشکر حضرت زهرا... شش نفر از بچہ هاے موشڪے توے یڪ چادر مستقر شدیم، بابڪ هم با ما بود.بابڪ دم در چادر برای خودش جا درست ڪرد،هرچی گفتیم بیا بالاتر اونجا سرد میشہ گفت: "نہ همین جا خوبہ..." نزدیڪ صبح بیدار شدم دیدم بابڪ پتو رو کشیده روے سرش و آروم همونجا جلوے در داره با خدا مناجات می ڪنہ.. زیر پتو چراغ قوه روشن ڪرده بود و خیلے آروم دعا می خوند... ♥️ @refaghat_shahadat