🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛
🔰«بخش دوم- چهارراه»
🔻تو که او را نمیشناسی اینطور گریه میکنی. اما من چهطور گریه کنم؟ درحالیکه، من طی سالیانی که با او بودم، نمازشب او را ديده بودم، حتی وقتی که نیمهشب از سختترین عملیاتها بازمیگشتیم و من اصلاً توان ايستادن روى پاهايم را نداشتم. زمانی که، چشمانم از فرط خستگی باز نمیشد و فقط به دنبال پیدا کردن اولین جایی بودم تا خودم را در آن پرتاب کنم و بخوابم؛ او را میدیدم که نماز میخواند.
🔸تو که او را نمیشناختی اینطور گریه میکنی، من چهطور گریه نکنم! درحالیکه، او را میدیدم هر روز در ماشین، در راه، وقت استراحت، قبل و بعد از نماز سورهی انعام میخواند. الحمدلله خدا این نعمت را قرار داد که ما جزء مجاهدین باشیم.
🔹چهطور گریه نکنم! درحالیکه او را میدیدم هر روز دوبار نماز جعفر طیار میخواند، یکبار بعد از نمازشب و یکبار بعد از نماز ظهر. میدانی نماز جعفر طیار یعنی چه؟ بعضی اوقات برای ما سخت است که تنها یک نماز در همه زندگیمان بخوانیم. ما احساس سرگیجه میکنیم درحالیکه او عادت داشت روزی دوبار آن [نماز] را بخواند. میتوانید باور کنید؟! این وصف یکی از علماست، هنگامی که شهادت را جستجو میکرد.
🔸از پنجره ماشین به او نگاه میکردم. او جوانی بود که آرام و بیصدا میگریست. لباسهای قدیمی و کثیف او را نظاره میکردم. احساس کردم روی شانههای کوچکش کوهی از اندوه و خستگی دارد؛ خستگی ایام جنگ و ویرانی، خستگی فقر و اهانت در کوچههای شلوغِ حلب. چرا؟ بهخاطر یک لقمه نان.
🔹آن خنده و چهرهی زیبای سید علی را به یاد آوردم. برای لحظهای فراموش کردم که من پشت چراغ قرمز و سر چهارراه هستم. بوق ماشینهای پشت سرم، من را از همهی این افکار خارج کرد. حتی یکی از آنها سرش را از ماشین بیرون آورد و گفت: «وسط خیابون گرفتی خوابیدی؟!»
🔺او را با آن عصا و دستمال کاغذیهایش در خیابان ترک کردم. اما هنوز از داخل آینهی ماشین نگاهش میکردم درحالیکه، کنار خیابان نشسته بود و شانههایش از شدت گریه میلرزید.
#راوی_شماره_۶
#جان_فدا
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin